در یک روز چند دور ملاقات خانواده های شهدا با امام انجام شد که تا حدود ساعت 2 بعداز ظهر طول کشید ولی هنوز عده ای مانده بودند. ما که دیدیم چاره ای نیست به خانواده ها گفتیم، هیچ راهی نیست جز اینکه شعار بدهید و به گوش امام برسانید که منتظر ملاقات هستید. خود من هم در حیاط منزل امام بودم که ببینم قضیه به کجا می رسد. ناگهان متوجه شدم امام که شعارهای این خانواده های شهدا را شنیده بودند به سرعت به اتاقشان برگشتند و خودشان را آماده کرده و به حسینیه تشریف آوردند. جمعیت کمی هم بودند و هم بلندگو و چیزی وجود نداشت و قاعدتاً طبق معمول نمی شد در محضر امام که نشسته بودند چیزی از طرف خانواده ها به عرض رساند. و مراتب تشکر امام را هم ابلاغ کرد. امام پس از اینکه نسبت به ابراز احساسات اینها عنایت فرمودند به من گفتند: «همین قدر کفایت می کند؟ من چه کار کنم؟» من از بزرگواری ایشان شرمنده شدم. چون متوجه شدم امام با اینکه دوربین های تلویزیون و بلندگو نبودند، باز مثل سابق در نظر داشتند که صحبتی بشود. خدمتشان عرض کردم: خواهش می کنم چند دقیقه بنشینید، عرایضی تقدیم کنم. امام نشستند و پس از صحبتهای مختصر من مجدداً به احساسات خانواده ها پاسخ دادند و بعد به منزلشان تشریف بردند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 192»
راوی: مهدی کروبی.