یادداشت

خدا کند اینطور باشد که می گویید‏

من مشهد بودم؛ پانزده روز بعد از پیروزی، امام گفته بودند زن و فرزندان اندرزگو را‏‎ ‎‏بیاورند ببینم. لذا به من تلفن کردند که خودت را هر طور هست برسان به تهران، امام‏‎ ‎‏می خواهند شما را ببینند. من اصلاً باور نمی کردم که میان این همه زنی که در ایران هست‏‎ ‎‏فقط امام می خواهد مرا ببینند؛ تعجب کرده بودم و باورم نمی شد. ولی صبح دیدم‏‎ ‎‏به دنبال من آمدند و گفتند باید حرکت کنی. من ساکم را آماده کردم و بچه ها را مرتب‏‎ ‎‏کردم و فردا حرکت کردیم آمدیم به تهران. روز جمعه بود که مرا پهلوی امام بردند. امام‏‎ ‎‏بچه ها را بوسید، گریه شان گرفته بود، با من احوالپرسی می کرد، و بعد که سخنرانی امام‏‎ ‎‏تمام شد ما را بردند خدمت امام. در اتاق، امام تک و تنها نشسته بودند. ما هم نشستیم.‏‎ ‎‏امام فرمودند: «خدا رحمتشان کند». من اصلاً ناراحت نشدم، چون باور نمی کردم که‏‎ ‎‏همسرم شهید شده باشد. چون شب به من تلفن کرده بودند و این اعلامیه که با رفقایش‏‎ ‎‏نوشته بودند شب نوزدهم بود. من به امام گفتم که باور نمی کنم که ایشان شهید شده‏‎ ‎‏باشند، چون که شب نوزدهم به من تلفن کرده بودند. امام فرمودند: «این خبری است که‏‎ ‎‏ما در نجف شنیده ایم، خدا کند که اینطور باشد که شما می گویید». من دیگر چیزی‏‎ ‎‏نگفتم، فقط به امام گفتم: چه شهید شده باشد، چه شهید نشده باشد، برای من هیچ‏‎ ‎‏فرقی ندارد. من می خواهم بچه هایم بزرگ بشوند و آنها را به دست شما بسپارم و در راه‏‎ ‎‏اسلام و قرآن و شما و دین شهید بشوند. همان راهی را که شما می روید، بروند. به همان‏‎ ‎‏راه که امام حسین رفت و همان راهی که پدرشان رفت بروند. ‏امام خیلی ما را دعا کردند و گفتند: «ما به وجود شما زنها افتخار می کنیم». یک ربع‏‎ ‎‏بیست دقیقه بعد امام باز بچه ها را بوسیدند. یک سکه طلا به هر کدامشان دادند و‏‎ ‎‏پرسیدند که خانه دارید یا نه؟ گفتم بله، داریم. بعد آمدیم مشهد. دوباره قم خدمتشان‏‎ ‎رسیدیم. آنجا هم امام گفتند: «بچه ها را باز پیش من بیاورید». بعدها به گوشم رسید که‏‎ ‎‏برادرزاده های این شهید پهلوی امام رفته بودند. آنها به من گفتند که امام فرموده اند: «ما‏‎ ‎‏نصف انقلاب را از دست شهید اندرزگو داریم». این را اطرافیان امام گفته بودند، که او‏‎ ‎‏خیلی مبارزه کرده. خیلی فعال بود. نصف انقلاب را ما از این شهید داریم.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 201.

راوی: همسر شهید سید علی اندرزگو.



خدا کند اینطور باشد که می گویید‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: