من درست یادم هست که بچه بودم، فکر می کنم حدوداً سال 1334 بود که فدائیان اسلام را محاکمه می کردند، یادم هست که در اتاق ایستاده بودم مادرم داشتند کار می کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان خیلی برافروخته بود و چشمها فوق العاده عصبانی و ناراحت، با همان عصبانیت وارد اتاق شدند، فقط عبایشان را گوشه ای انداختند. گویا مادرم از جریان خبر داشتند که پرسیدند: نتوانستید کاری کنید؟ گفتند: «نه خیر، نشد، نتوانستم. ایشان می گویند که من به این کارها کاری ندارم. و بعد امام از اتاق بیرون رفتند، ولی حالشان خیلی منقلب بود، چون می دانستند نتیجۀ محاکمۀ فدائیان اسلام یعنی اعدام. این را چون می دانستند. خب، معلوم بود اعدام یک عده جوان بیگناه فعال و مبارز طبیعتاً چقدر برای ایشان سخت بود. بعد من از مادرم پرسیدم جریان چیه؟ گفتند: محاکمۀ فدائیان مطرح است. آقا رفته بودند پیش آقای بروجردی که ایشان جلوی این محاکمه را بگیرند که بلکه جلوی اعدام گرفته شود و ظاهراً خب موفق نشدند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 232.
راوی: زهرا مصطفوی.