یادداشت

به من بیشتر نگاه می کردند‏

خواهری داشتم که در عنفوان جوانی در سن 17 سالگی در یکی از بیمارستانهای‏‎ ‎‏تهران به رحمت حق پیوست. وقتی خبر فوت او در نجف بگوشم رسید تا مدتی بر‏‎ ‎‏اثر تالمّات روحی حال رفتن به درس امام را نداشتم تا اینکه در همین ایام شبی از‏‎ ‎‏درب قبله وارد خیابان الرسول شدم و از سمت چپ خیابان می گذشتم که چشمم به‏‎ ‎‏امام افتاد که از سمت راست خیابان به طرف حرم تشریف می بردند. سه ساعت پس‏‎ ‎‏از مغرب بود و خیابان خلوت؛ از دور خدمتشان سلام و عرض ادب کردم ولی‏‎ ‎‏با کمال تعجب مشاهده نمودم که آقا تغییر مسیر داده و عرض خیابان را کاملاً طی کردند‏‎ ‎‏و طرفم آمدند و مرا مورد تفقد خود قرار دادند و درگذشت خواهرم را به من‏‎ ‎‏تسلیت گفتند. به حق، تسلیت امام تسکینی برای سوز دلم بود؛ بطوری که فردای آن‏‎ ‎‏شب به درس آقا رفتم پس از حضور در درس امام باز هم تا چند روز از فرط تاثر‏‎ ‎‏نمی توانستم درس آقا را که همیشه مقید به نوشتن آن در همان مجلس درس بودم،‏‎ ‎بنویسم تا اینکه متوجه شدم که نگاه امام در اثنای درس با اینکه به شاگردان طبق معمول‏‎ ‎‏یکنواخت و مساوی بود، نسبت به من بیشتر از دیگران است با نگاه ممتد امام که گویای‏‎ ‎‏روشنی بر ادامۀ برنامۀ پیشینم بود شروع مجدد به نوشتن درس نمودم و به کارم ادامه‏‎ ‎‏دادم.‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 247.

راوی: مجتبی رودباری.



به من بیشتر نگاه می کردند‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: