برای ما جالب ترین خاطره، ساعت قبل از حرکت به تهران امام بود که امام فرمودند: «آقایانی که اینجا کار می کنند و خدمت می کنند بیایند این طرف» موقع خداحافظی و شب وداع ما رفتیم اتاق آن طرف، فرمودند: «من امشب تصمیم به رفتن گرفتم، اما مسلماً خطر است. ولی خطر برای من است. شما با من نیایید من با احمد می روم». من گفتم: شما اجازه بدهید که ما هم بیاییم حتی خانم ها هم که این را شنیده اند به من پیغام داده اند که مگر ما از حضرت زینب(س) عزیزتریم که ما بمانیم و نیاییم. حضرت زینب(س) با امام حسین(ع) رفتند. ما هم همراه شما می آییم. وقتی من این را گفتم عده ای گریه کردند و گفتند: ما اگر هزار جان داشته باشیم آن را در راه شما و اسلام فدا می کنیم شما اجازه بدهید ما باید همراه شما باشیم. امام وقتی نگرانی و احساسات ما را دیدند اجازه دادند، اما گفتند: «خانم ها با هواپیمای بعدی یا فردا و پس فردا اگر ما سالم رسیدیم بیایند». ما خوشحال شدیم و گفتیم: اگر اجازه بدهید این شب آخر یک عکس با شما بگیریم شاید حدود نیم ساعت یا سه ربع امام نشستند مخصوص عکس گرفتن. امام با آن محبت و نظر بالا از همه قدردانی و خداحافظی کردند. و آماده شدیم برای حرکت. وقتی بلیتها را تقسیم کردیم بعضی ها نیامدند شاید کار داشتند بعضی ها هم شاید ترسیدند!
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 256.
راوی: مصطفی کفاش زاده.