روزهای آخر که قرار بود آقا را عمل کنند، آقا طبق معمول که روزی نیم ساعت آن هم سه بار در روز قدم می زدند به علی (فرزند حاج احمدآقا) گفتند: «علی بیا آخرین قدمها را با هم بزنیم». ما گفتیم: آقا، چنین حرفی را نزنید. شب که شد، امام شام میل نداشتند. خانم گفتند: آقا، هر طور شده این یک قاشق آبگوشت را بخورید. باز گفتند: «میل ندارم». خانم گفتند: «به خاطر من هم که شده میل بفرمایید». گفتند: «حالا دیگر آخر شب است. چه فایده که من بخورم یا نخورم حالا دیگر شب وداع است و آخرین شب».
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 302.
راوی: زهرا اشراقی.