وقتی هم که امام خواستند از همۀ ما خداحافظی کنند، ایشان گفتند: «من دیگر خوب نمی شوم. شما از مردم بخواهید دعا کنند که خدا من را بپذیرد». در دیداری که برادر عزیزمان آقای هاشمی با امام داشتند، در صبح جمعه ای بود که می خواستند به نماز جمعه بروند، به من گفتند، می خواهم امام را ببینم، می روم به مردم خبر سلامتی امام را بدهم. من گفتم عیبی ندارد، با هم رفتیم خدمت امام، امام فرمودند: «شما به مردمی که می آیند نماز جمعه بگویید از خدا بخواهند مرا ببخشد و ببرد» امام احساس کرده بودند که دارد چه قصه ای اتفاق می افتد، وقتی آقای هاشمی از پیش امام بیرون آمدند گریه شان گرفته بود. بغض کرده بودند. به من گفتند: ما چه کار کنیم؟ این حرف را چگونه با مردم بزنیم؟ از این حرف ممکن است دشمن سوء استفاده بکند. گفتم: بگذارید من یک بار دیگر پیش امام بروم، بلکه امام مساله ای را بگویند که به این تلخی نباشد برای مردم. رفتم به آقا گفتم: آقا، مردم شما را دوست دارند و این حرف آنها را خیلی متاثر می کند، شما اجازه بدهید ما به مردم بگوییم اگر شما خوب شدید، شما خودتان جواب محبتهای مردم را می دهید. ایشان به من نگاه کردند، گفتند: «عیب ندارد، این جمله را به آقای هاشمی بگویید که فلانی این را هم گفتند». من به آقای هاشمی گفتم و آقای هاشمی هم همین مساله را در نماز جمعه خودشان بیان داشتند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 312.
راوی: سید احمد خمینی.