شب جمعه آخری که امام در بیمارستان بودند یکی از برادرها گفت: مژده بدهم، امشب آقا حالشان خیلی بهتر است من هم رفتم، علی فرزند حاج احمدآقا را بغل کردم و نزد امام بردم. صدا زدم، آقاجون، علی را آوردم. چون امام به او خیلی مانوس بود، ولی امام جواب ندادند؛ چون قدرت حرکت نداشتند، ولی صورت حرکت را نشان دادند و با اشاره به من فرمودند که علی را بیاور ببوسمش و دهانشان را غنچه کردند. فهمیدم می خواهند علی را ببوسند، ولی نمی توانند. صورت علی را جلو بردم و این آخرین باری بود که امام، علی را بوسیدند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 316.
راوی: عیسی جعفری.