روز آخر پس از نماز ظهر و عصر بود که امام فرمودند: «خانواده را خبر کنید». خانم، دخترها، نوه ها، حاج احمدآقا و خانم ایشان آمدند، امام را دیدند. بعد امام فرمود: «بروید». سپس فرمود: «آقای رسولی و توسلی و صانعی و آشنایان را خبر کنید». خبر کردیم. آنها هم امام را دیدند و رفتند. سپس حاج احمدآقا آمد به امام گفت: «آقا چه طوری؟» امام فرمود: «خوب نیستم و لحظه آخر عمر من است» حاج احمدآقا نتوانست تحمل کند، پیشانی امام را بوسید و از اتاق بیرون رفت. سپس امام فرمود: «آقای صانعی را بگو بیاید». ایشان که آمد، امام به من فرمود: «برو بیرون». و بعد دیگر نمی دانم بین آنها چه گذشت.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 318.
راوی: رحیم میریان.