امام در حالی که احساس می کرد فشارشان دارد سقوط می کند، به یقین می دانست که در واقع مراحل آخر زندگی را طی می کند. در این مراحل دیگر با خودش و خدای خودش بود. با اینکه بیماری آن قدر وسیع پیشرفت کرده بود که تمام تاروپود وجود ایشان را سلولهای سرطانی گرفته بود، ریه را گرفته بود، کبد را گرفته بود و جاهای مختلف را گرفته بود... ایشان در بستر که خوابیده بودند، اغلب در یک حالت بی حالی که درست نمی توانست جواب بدهد و تُن صدا پایین آمده بود، وقتی که حس می کرد نزدیک ظهر است، دائماً به ما ذکر می کرد که بگویید وقت نماز ظهر شده؟ یا وقت نماز مغرب شده؟ وقتی که به نماز می رسید ایشان با تُن صدای خوب نماز می خواند و هوشیاری کامل داشت. وقتی نماز تمام می شد، ایشان دوباره می رفت به حالت خودش و ما همه حس می کردیم با خدای خودش خلوت کرده است. ساعت های آخر عمر دائماً سورۀ الحمد را می خواندند. دائم و متصل می خواندند؛ البته با صدای بسیار ضعیف. یک چیزی که برای من جالب بود این نکته بود که در یکی از منابر شنیده بودم که یک فردی آمده کتابی نوشته که آخرین جمله ای که بزرگان دین گفتند، چه بوده است؟ البته این صحبت را چند سال پیش، قبل از اینکه ایشان رحلت بکنند شنیده بودم. بعداً که ایشان در آن مراحل بد و خیلی ناجور قرار داشتند و دیگر تُن صدا خیلی پایین بود و فشار بسیار پایین آمده بود و اصلاً قدرت تنفس و قدرت صحبت و توان از ایشان گرفته شده بود، ناگهان مرا به اسم صدا کردند و چون به من گفتند: «آقای دکتر» (من نزدیک بودم) گفتم، جانم، چیه؟ ایشان ذکر کردند که وضو گرفتن قبل از وقت، تا این جمله را گفتند من متوجه شدم یک مساله فقهی را دارند مطرح می کنند. آقای آشتیانی نزدیک بود. صدا کردم و حاج احمدآقا نزدیک بود، ایشان را هم صدا کردم، گفتم، تشریف بیاورید. امام یک مساله فقهی را می گویند و در حد من نیست.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 318.
راوی: حسن عارفی.