یادداشت

مگر عروس می برید؟ بروید کنار!‏

روز پانزده خرداد که امام در مدرسه فیضیه آن سخنرانی را ایراد فرمودند با آن سیل‏‎ ‎‏جمعیتی که از تمام شهرهای دور و نزدیک به قم آمده بودند، شاید یک ساعت طول‏‎ ‎‏کشید که بواسطه ازدحام جمعیت، امام از در فیضیه تا آن سکو که محل سخنرانی‏‎ ‎‏ایشان بود رسیدند، آن هم به این صورت که مردم امام را روی دست می آوردند. پس از‏‎ ‎‏سخنرانی، ما خوف این را داشتیم که بر اثر فشار زیاد مردم خدای نکرده عارضه یا‏‎ ‎‏کسالتی برای امام پیش بیاید. لذا تصمیم گرفتیم که در مراجعت، امام را از دری که بین‏‎ ‎‏مدرسه و حرم بود به بیرون ببریم. به آقا عرض کردیم شما از این در تشریف ببرید‏‎ ‎‏فرمودند: «نخیر از همان طرف که آمدم باید بروم.» به آقای اشراقی متوسل شدیم که به‏‎ ‎‏ایشان عرض کرد، باز امام فرمودند: «نخیر از اینجا باید بروم.» ما متوجه نبودیم نظر امام‏‎ ‎‏چیست نظر ایشان شاید این بود که یک وقت عده ای خیال نکنند امام این حرفهای تند‏‎ ‎‏را زد و از آن طرف رفت. بالاخره دوستان توصیه کردند که آقا همه شما را می شناسند که‏‎ ‎‏کسی نیستید که حرفی را بزنید و بروید، غیر از اینها تمام خیابانها پر از جمعیت است و‏‎ ‎‏ماشین اصلاً راه نمی تواند برود؛ تا بالاخره امام پذیرفتند. از در که خارج شدند عده ای‏‎ ‎‏برای زیارت امام فشار آوردند که به دنبال ایشان بیایند. چند نفر از افراد بسیار قوی و‏‎ ‎‏متدین تهران پشت سر امام، زیر بغل ایشان را گرفتند که سریعاً امام را از مسجد اعظم‏‎ ‎‏به پل آهنچی برسانند تا از آنجا سوار ماشین شوند، امام با عصبانیت دستهایشان را‏‎ ‎‏فشار دادند و فرمودند: «مگر عروس می برید بروید کنار!»

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 137.

راوی: حجه الاسلام سید عبدالمجید ایروانی.



مگر عروس می برید؟ بروید کنار!‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: