مرحوم حاج سیدرضا تفرشی از علمای تهران که چند سال پیش رحلت نمود نقل می کرد که در زمان جوانی امام، ایشان و آقا عبدالله تهرانی (حاج آقا عبدالله آل آقا تهرانی از دوستان صمیمی و دیرین امام) و سیدی که نامش را فراموش کرده ام روزهای جمعه در قم می رفتند به زمینهای خاک فرج و پیاده روی و توپ بازی می کردند. آن مرحوم می گفت: روزی در خدمت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودم، مرد کشاورزی آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهای جمعه می آیند توی زمین من و غله های مرا پامال می کنند. مرحوم حاج شیخ به حاج میرزا مهدی بروجردی سرپرست مدرسۀ فیضیه گفت ببینید این طلاب کیستند که غله این بنده خدا را پامال می کنند. حاج میرزا مهدی خبر داد که کار آقا روح الله خمینی و آقا عبدالله تهرانی و آقا سید... است. حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتی آمدند و سلام کردند و نشستند، حاج شیخ فرمودند: عزیزم آقا روح الله این بنده خدا چه می گوید؟ قضیه چیست؟ آقا روح الله خمینی گفت ما به کشت و زرع و غله ایشان کاری نداریم، مگر نمی دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهای جمعه می رویم زمینهای خاک فرج و برای هم توپ می اندازیم. گاهی توپ ما می رود توی غله و با احتیاط می رویم و آن را می آوریم، همین. از این به بعد سعی بیشتر می کنیم. صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور می کرد این طلاب عمداً اقدام به این کار می کرده اند، و مخصوصاً آقا روح الله خمینی را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصی با وی سخن می گوید گفت اگر چنین است من عرضی ندارم. مرحوم حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد. مرحوم تفرشی می گفت آن مرد رفت حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله! عزیزم سعی کن ضرری به مال مردم نرسد، و ایشان هم گفت چشم! در این وقت سید... گفت آقا من از آقا روح الله شکایت دارم. حاج شیخ فرمود چه شکایتی؟ سید... گفت: آقا روح الله هر وقت توپ می زند سعی دارد بزند به صورت من، طوری که دو سه بار تا حالا به دماغم خورده و خون دماغ شده ام! حاج شیخ در حالی که تبسم می کرد گفت: آقا روح الله! عزیزم مواظب باش دوستانت اذیت نشوند و شکایت نداشته باشند آقا روح الله گفت: آقا من قصدی ندارم، وقتی توپ را پرت می کنم بس که دماغ این آقا بزرگ است توپ به آن می خورد، تقصیر من نیست! از این گفته: حاج شیخ و ما و حضار و خود سید خندیدیم. به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 166.
راوی: ندارد.