گاهی با امام قدم می زدم. ایشان در شبانه روز سه بار قدم می زدند و این اوقات بهترین فرصتی بود که می شد ایشان را دید. هر بار می دیدم که چطور لطیف و عمیق به اطرافشان نگاه می کنند یادم می آید یک روز در مقابل غنچه ای ایستاده اند و رو به من گفتند: فکر می کنی این غنچۀ گل چند روزه باشد؟ من اصلاً توجه نکرده بودم. گفتم نمی دانم. ایشان گفتند: من دقیقاً می دانم. خوب یادم نیست اما به گمانم گفتند که دو روز و نیم است که آن غنچه باز شده است. گفتم: «شما مگر هر روز این غنچه را می بینید؟» گفتند: هر روز نگاهش می کنم. هر روز که از اینجا رد می شوم می بینم چقدر تغییرکرده است و الان دو روز و نیم از عمرش گذشته است.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 172.
راوی: فاطمه طباطبایی.