یادداشت

مگر من شاعرم‏

زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی از متون فلسفی را می خواندم، بعضی‏‎ ‎‏از عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم. کم کم این پرسش و‏‎ ‎‏پاسخ به یک جلسۀ درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. این بود تا یک روز صبح، که برای‏‎ ‎‏شروع درس خدمت ایشان رسیدم. دریافتم که امام با یک رباعی طنز آمیز به من هشدار‏‎ ‎‏داده اند. ‏

 ‏‏فاطی که کنون فلسفه را می خواند 

‏ ‏از فلسفه فاء و لام و سین می داند 

 ‏‏امید من آن است که با نور خدا‏ 

 خود را زحجاب فلسفه برهاند‏

 ‏‏این شعر را که دیدم، مجدانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم. چند روز‏‎ ‎‏بعد این اشعار را نوشتند: ‏

 ‏‏فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد‏

 ‏از خویشتن خویش گذر باید کرد‏

 ‏‏هر معرفتی که بوی هستی تو داد‏  ‏پ

 دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد‏

 ‏‏تقاضاهای مکرر من کم کم تاثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند: ‏

 فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟!‏ 

 ‏دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!‏

 ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت‏  ‏

 ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟!‏

 ‏‏آنچه به من جرات اصرار می داد، لطف بی کران آن عزیز بود. این چنین بود که هر‏‎ ‎‏دم بر خواهشهای من افزوده می شد. این ماجرا تا آنجا پیش رفت که از ایشان‏‎ ‎‏درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند. مگر من شاعرم؟! ولی من همچنان‏‎ ‎‏به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز بعد چنین شنیدم: ‏

‎ ‏تا دوست بود تو را گزندی نرسد ‏ 

 ‏تا اوست غبار چون و چندی نبود ‏

 بگذار هرآنچه هست و او را بگزین ‏  ‏

 نیکوتر از این دو حرف پندی نبود‏

 ‏‏عاشق نشوی اگر که نامی داری‏  ‏

 دیوانه نه ای اگر پیامی داری‏

 ‏‏سستی نچشیده ای اگر هوش تو راست‏  ‏

 ما را بنواز تا که جامی داری

 

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد دو، صفحه 176.

راوی: فاطمه طباطبایی.



مگر من شاعرم‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: