یادداشت

من پیش شما می مانم ‏

مادرم می گفت من شکم اول یک پسر به نام محمد حامله بودم. آن موقع پدرت‏‎ ‎‏تفنگچی آقا مصطفی (پدر امام) بود. محمد می میرد و پستان مادرم پر از شیر می ماند،‏‎ ‎‏از طرفی امام با یک بچه دیگر شیر به شیر بودند. یک روز پدرم می رود توی حیاط آقا،‏‎ ‎‏خواهر آقا مصطفی (عمه امام) به پدرم می گوید: «آقا شنیده ایم بچه تان مرده اگر‏‎ ‎‏ «روح الله» را «خاور» شیر بدهد، خیلی ثواب برده و جان این بچه را نجات داده و چون‏‎ ‎‏آنها شیر به شیر هستند، خیلی خوب می شود». پدرم می گوید: از زنم اجازه بگیرم‏‎ ‎‏می آید به خانه و می گوید: «خاور، خواهر آقا می گوید اگر سینه ات را خشک نکنی و‏‎ ‎‏رضایت بدهی که «روح الله» را شیر بدهی خیلی ثواب می بری». مادرم می خندد و‏‎ ‎‏می گوید: آره، در این صورت سینه ام دیگر آتش جهنم نمی بیند. بعد پدرم سریع می آید و‏‎ ‎‏قصه را به عمه امام می گوید. آنها هم فورا گهواره آقا روح الله را می آورند منزل ما. وقتی‏‎ ‎‏آقا روح الله را آوردند، مادرم بلند شد و رفت سینه اش را آب کشید و حمد و قل هو الله‏‎ ‎‏ خواند و بر صورت او بوسه زد و سینه اش را در دهان او گذاشت. پدر آقا روح الله به‏‎ ‎‏مادرم گفت که من از شما می خواهم مادامی که فرزند مرا شیر می دهی لقمه کسی را‏‎ ‎‏نخوری و خودشان روزانه چند وعده غذا و خوراکی می فرستادند تا مادرم از آن غذاهای‏‎ ‎‏فرستاده شده بخورد. آقا روح الله تا دو سال شیر خورد. بعد از دو سال که او را از شیر‏‎ ‎‏گرفتند و بردند به خانه خودشان، ولی باز هم می آمد پیش مادرم. مادرم می خندید و پدرم‏‎ ‎‏می گفت: «روح الله جان، تو که شیر نمی خوری چرا به خانه نمی روی؟» او می گفت:‏‎‏ «من پیش شما می مانم». 

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد دو، صفحه 181.

راوی: بهجت خانم (دختر دایه حضرت امام).



من پیش شما می مانم ‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: