بعد از فوت آقای بروجردی بود که در خدمت امام به تهران رفتیم. حدود یک ساعتی به ظهر مانده بود که به منزل آقای لواسانی، که در امام زاده یحیی بود، رسیدیم. تشریف نداشتند؛ رفته بودند مسجد. خدمت امام نشسته بودم که از اندرونی آقای لواسانی، دو تا لیوان فالودۀ گرمک آوردند. من در مقابل آن همه عظمت و ابهت امام خیلی منظم نشسته بودم، که آقا فرمودند: «اگر ناراحتید پا شوید بروید بخوابید». اتاقی بود، رفتم آنجا استراحت کردم، اول ظهر، موذن که اذان می گفت، امام، در را زدند و فرمودند: «آقای صانعی، اول ظهر است اگر می خواهید نماز بخوانید»، پا شدم آمدم وضو گرفتم و پشت سر امام به نماز ایستادم. آقای لواسانی وارد شد و ناهار آوردند. وقتی که ناهار را آوردند، من در خوردن غذا در مقابل امام امت خجالت می کشیدم. ایشان متوجه شدند. امام برخوردهایشان خیلی برخوردهای عاطفی و آقایی بود و همۀ جهات را توجه می کردند. سر سفره مقداری ماست آب گرفته شده بود که از لواسانات آورده بودند. امام برای این که مقداری از خجلت زدگی مرا کم کنند، فرمودند: «این ماستها، ماستهای لواسانات و آب گرفته شده است، بخورید». آقای لواسانی اضافه کردند که به هر حال بخورید، ضرری به ما نمی خورد. این جملۀ امام و آن جملۀ آقای لواسانی، یک مقدار آن حالت خجلت زدگی مرا کم کرد.
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد دو، صفحه 184.
راوی: آیت الله صانعی.