یادداشت

به بچّه کاری نداشته باشید‏

روزی با پسرم حامد که چهارساله بود نزد امام رفتیم. امام در اتاقی نشسته بودند و‏‎ ‎‏یک گونی بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت. امام یکی‏‎ ‎‏یکی نامه ها را بیرون می آوردند و می خواندند. آنهایی را که لازم بود پاسخ بدهند زیر پتو‏‎ ‎‏می گذاشتند تا بعداً به آن بپردازند و بقیه را کنار می گذاشتند. ‏‏‏سلام کرده، نشستیم. امام با حامد شروع به صحبت کردند. مثلاً پرسیدند اسم‏‎ ‎‏پدرت چیه؟ با اینکه اسم بنده را می دانستند. پس از لحظاتی حامد با امام شروع به‏‎ ‎‏بازی کرد، برای اینکه بچه مزاحم کار ایشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را‏‎ ‎‏هم ببرم. آقا گفتند: «به بچه کاری نداشته باشید، شما اگر کاری دارید بفرمایید.» که‏‎ ‎‏بنده مرخص شدم. بعد از نیم ساعت فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند. برگشتم که‏‎ ‎‏او را ببرم دیدم سرش را روی زانوی امام گذاشته و پایش را به دیوار تکیه داده و با امام‏‎ ‎‏صحبت می کند و می گوید این کاغذ را درست بگذار، درست بچین و از این حرفها. و‏‎ ‎‏امام هم می خندیدند. گفتم حامد بیا برویم. قبول نکرد. به آقا گفتم: «اجازه می دهید‏‎ ‎‏ ایشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نیست شما بروید!» 

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد دو، صفحه 192.

راوی: علی ثقفی (برادر همسر امام).



به بچّه کاری نداشته باشید‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: