یادداشت

الآن بیاوریدش داخل‏

روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلّمی و دینش مسیحیت بود، نامه ای آکنده‏‎ ‎‏از ابراز محبت و علاقه  نسبت به امام و راه او همراه با یک گردنبند طلا برای ایشان‏‎ ‎‏فرستاده بود. وی متذکر شده بود که این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به‏‎ ‎‏همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشانۀ علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان‏‎ ‎‏تقدیم می کنم. مدتی آن را نگهداشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را می پذیرند یا‏‎ ‎‏نه، همراه با ترجمۀ نامه خدمت ایشان بردیم. نامه به عرضشان که رسید؛ گردنبند را نیز‏‎ ‎‏گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند. ‏‏دو سه روز بعد، اتفاقاً دختر بچۀ دو یا سه ساله ای را آوردند که پدرش در جبهه‏‎ ‎‏مفقودالاثر شده بود. امام وقتی متوجه شدند فرمودند: «الان بیاوریدش داخل.» ‏‏سپس او را روی زانوی خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه‏‎ ‎‏چسبانیده و دست بر سر او گذاشتند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از‏‎ ‎‏ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت آهسته با آن دختربچه سخن گفتند با آن که‏‎ ‎‏فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود شنیدن حرفهای ایشان برای ما دشوار بود.‏‎ ‎‏بچه که افسرده بود بالاخره در آغوش امام خندید. آنگاه امام همان گردنبندی را که زن‏‎ ‎‏ ایتالیایی فرستاده بود برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختربچه انداختند. دختر‏‎ ‎‏بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید از خدمت امام بیرون رفت. 

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 216.

راوی: حجه الاسلام رحیمیان.



الآن بیاوریدش داخل‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: