وقتی قضیه شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی پیش آمد ما نمی دانستیم چگونه این مساله را باور کنیم با مرحوم آیت الله حاج میرزا حبیب الله اراکی در اندرونی منزل امام نشسته بودیم و گریه می کردیم. امام از ماجرا خبر نداشتند، البته می دانستند که ایشان را به بیمارستان برده اند ولی خبر فوت را نداشتند. یک دفعه متوجه شدیم که حاج احمد آقا از طبقه بالا به ما خطاب کرد که بروید و قضیه را به امام برسانید. خیلی برای ما مشکل بود که این مطلب را به امام عرض کنیم، اما حاج آقا اصرار داشتند که ما به اندرون برویم. وقتی خدمت امام رسیدیم، ایشان به من فرمودند: «شما از مصطفی چه خبر دارید؟» گفتم همین که ایشان را برده اند به بیمارستان. با اینکه همه می دانستیم طبع امام این نبود که به کسی از دوستان و رفقا فرمانی بدهند و چیزی را بخواهند یا بگویند این کار را بکنید یا نکنید. ولی دیدم امام بسیار اصرار می کردند که شما بروید یک ماشین بگیرید که مرا به بیمارستان ببرد که من مصطفی را ببینم. من یک تاملی کردم امام گفتند: «می گویم بروید بگویید یک ماشین بیاورند!» من هم بلند شدم آمدم بیرون. حاج احمد آقا مثل اینکه متوجه شد گفت قضیه چیه؟ مطلب را گفتم که امام اصرار دارند بروند بیمارستان. حاج احمد آقا گفت این قضیه شدنی نیست و شما بروید بگویید که حاج آقا مصطفی مریضی سختی دارد و دکترها به هیچ وجه نمی گذارند کسی با ایشان تماس بگیرد. دوباره به اندرون رفتیم و قضیه را به امام عرض کردیم. خود حاج احمد آقا هم آن بالا طوری ایستاده بود که امام از اندرونی او را می دید. امام صدا زدند: «احمد! از مصطفی چه خبر؟» تا امام این را گفتند حاج احمد آقا زد زیر گریه و آقا قضیه را متوجه شدند و سه بار فرمودند: «انالله و اناالیه راجعون» و بعد فرمودند که «من خیلی در نظر داشتم که مصطفی برای اسلام و مسلمین خدمت کند.»
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 245.
راوی: آیت الله خاتم یزدی.