یادداشت

آهسته قدم برمی داشت‏

از ژاندارمی که کنار جاده نگهبانی می کرد پرسیدم، منزل آیت الله خمینی کجاست؟‏‎ ‎‏ژاندارم خانه ای کوچک و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت منزل‏‎ ‎‏آیت الله آنجاست، از مشاهده آن خانه تعجب کردم چون انتظار نداشتم که مردی چون‏‎ ‎‏آیت الله خمینی پیشوای مذهب شیعه در آن خانه محقر زندگی کند. ‏‏ژاندارم از من نپرسید، که هستم و برای چه، نشانی خانه آیت الله خمینی را از او‏‎ ‎‏گرفته ام ولی من خود را معرفی کردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگی «پاری مچ» هستم و‏‎ ‎‏آمده ام که آیت الله خمینی را ببینم و با او مصاحبه کنم. ‏‏‏ژاندارم گفت به خاطر داشته باشید که قبل از ورود به اتاق کفشها را بکنید. ‏‏‏... بعد از کندن کفش وارد اتاقی شدم که عریان بود و تا آن روز اتاقی آن چنان‏‎ ‎‏عریان، جز در ساختمانهای تازه ساز که هنوز کسی در آن سکونت نکرده ندیده بودم،‏‎ ‎‏یگانه مبل اتاق را یک قطعه فرش تشکیل می داد که بر کف آن گسترده بودند و غیر از آن‏‎ ‎‏هیچ چیز در آنجا به نظر نمی رسید و آن اتاق با یک لامپ بدون حباب که در انتهای یک‏‎ ‎‏سیم از سقف آویخته شده بود روشن می شد. ‏من خودم را معرفی کردم و کارت خبرنگاری ام را نشان دادم و گفتم که آمده ام با‏‎ ‎‏امام مصاحبه کنم. مردی مودب و ریشو مرا به نویسنده کتابی معرفی کرد که شرح زندگی‏‎ ‎‏امام را نوشته بود. اما من اظهار بی صبری می کردم و گفتم به این جا آمده ام که آیت الله‏‎ ‎‏را ببینم، چرا به او اطلاع نمی دهید که برای دیدارش آمده ام. گفتند اکنون موقع نماز‏‎ ‎‏است و آیت الله برای نماز خواهند رفت و شما او را خواهید دید. ‏‏... او آهسته قدم برمی داشت و من که برای اولین بار وی را از نزدیک می دیدم‏‎ ‎‏خیلی تحت تاثیر وقار و طمانینه او قرار گرفتم. او فقط یک لحظه مرا نگریست و نگاه‏‎ ‎‏او به قدر یک ثانیه روی من متوقف شد و در همان یک ثانیه من تکان خوردم و تکان‏‎ ‎‏من ناشی از ترس یا تعجب نبود، بلکه یک احساس وصف نکردنی مرا به تکان‏‎ ‎‏در آورد... ‏‏باید بگویم من نه طرفدار آیت الله خمینی هستم نه مخالف او. طرفدار پادشاه ایران‏‎ ‎‏یا مخالف وی نیز نمی باشم و خبرنگار تازه کاری هم نیستم که برای اولین بار به یکی از‏‎ ‎‏مردان سیاسی معروف برخورد کرده باشم و از روی نداشتن تجربه و خامی تحت تاثیر‏‎ ‎‏قرار بگیرم، اما در همان یک نگاه تحت تاثیر این مرد قرار گرفتم... 

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 316.

راوی: خبرنگار محله پاری مچ فرانسه.



آهسته قدم برمی داشت‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: