یادداشت

جمعیت مرا بلند کردند بر روی دستها!‏

آقا دربارۀ وقایع بهشت زهرا می گفتند: «امروز به خاطر محبت زیاد مردم نزدیک بود‏‎ ‎‏من از بین بروم. یک وقت متوجه شدم که عمامه ندارم، کفش ندارم، عبا ندارم، هیچی،‏‎ دارم از بین می روم، واقعاً دارم بیهوش می شوم که ظاهراً اطرافیانم متوجه می شوند و‏‎ ‎‏خیلی هم فریاد می زنند که فشار نیاورید. ولی خوب فایده نداشت و مرا بلند کردند روی‏‎ ‎‏دست، گذاشتند توی آمبولانس و بعد در آنجا – توی آمبولانس – تقریباً داشتم بیهوش‏‎ ‎‏می شدم که دیدم یک کسی پنبه ای را آورده و دارد می گذارد جلوی بینی من. نمی دانستم‏‎ ‎‏که آیا این دوست من است یا دوست من نیست. دیدم باز بهوش باشم بهتر از اینست‏‎ ‎‏که احیاناً موقعی که من از هوش بروم مرا از بین ببرند، دستم را که اصلاً قدرت نداشت‏‎ ‎‏تکان دادم، همین طوری، یعنی رد کردم و آن هم البته دیگر این کار را نکرد، یعنی پنبه را‏‎ ‎‏جلو نیاورد... .

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 360.

راوی: زهرا مصطفوی.



جمعیت مرا بلند کردند بر روی دستها!‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: