یادداشت

شما خیالتان راحت باشد‏

یک روز نزدیک مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند کسی در میان جمعیت ملاقات‏‎ ‎‏کننده با امام آمده و مشکوک است. از بدو ورود او به محل اقامت امام این خبر دهن به‏‎ ‎‏دهن گشت. من به آقای محتشمی گفتم مطلب چیست که می گویند گفت کسی آمده‏‎ ‎‏که مورد شک برادران است. او در نماز شرکت کرد. نماز که تمام شد همان آدم مشکوک‏‎ ‎‏آمد گفت می خواهم خدمت امام برسم به امام عرض کردم فرمود بیاید به دلیل این که‏‎ ‎‏مورد مشکوک بود به آقای محتشمی اشاره کردم و هر دوی ما در اتاق ملاقات نشستیم آن‏‎ ‎‏فرد وارد اتاق امام که شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را در‏‎ ‎‏دست خود گرفت و سرش را روی زانوی امام گذاشت و بدون اغراق ده دقیقه سرش را‏‎ ‎‏بلند نکرد گریه می کرد هر چه امام شانه او را می گرفتند و بلند می کردند فایده نداشت و‏‎ ‎‏گریه می کرد وقتی گریه او تمام شد دست در جیب خود کرد و یک بسته اسکناس درآورد‏‎ ‎‏و نزد امام گاشت و بی آنکه صحبتی بکند رفت. من و آقای محتشمی از این‏‎ ‎‏پیشداوری و سوءظن خودمان خیلی خجالت کشیدیم و گفتیم زود جلسه را ترک کنیم.‏‎ ‎‏تا آمدیم جلسه را ترک کنیم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما این را بدانید که از بازار‏‎ ‎‏تهران کسی نمی آید اینجا و بخواهد مرا بکشد. شما خیالتان راحت باشد و این آدم‏‎ ‎‏بازاری تهرانی بود البته ما به امام نگفته بودیم او فرد مشکوکی است ولی امام به صرف‏‎ ‎‏نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه این ذهنیت ما شدند تا امام این را فرمودند‏‎ ‎‏عرض کردیم آقا از بس گفته بودند که این فرد مشکوک است ناچار شدیم در ملاقاتش با‏‎ ‎‏شما حاضر باشیم.

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 372.

راوی: حجه الاسلام فردوسی پور.



شما خیالتان راحت باشد‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: