یادداشت

من اهل این کارها نیستم‏

یکی از شاگردان امام برای تبلیغ به یکی از روستاهای نزدیک قم می رفت. با توجه‏‎ ‎‏به احتیاج مردم آنجا به مسجد، دو نفر از مقلدین گفتند که ما در صورتی هزینه ساخت‏‎ ‎‏مسجد را می پذیریم که امام بیایند کلنگ مسجد را بزنند. وقتی مطلب توسط مرحوم‏‎ ‎‏اشراقی به امام عرض شد، فرمودند: «من اهل این کارها نیستم .» با توجه به اینکه ساخت‏‎ ‎‏مسجد مورد احتیاج بود و راهی جز کمک آن مالکین نبود و آنها هم کمکشان را موکول‏‎ ‎‏به تشریف فرمایی امام کرده بودند، این دوست ما با آقای اشراقی صحبت کرد که بالاخره‏‎ ‎‏راه چاره چیست؟ آقای اشراقی گفت که آنچه امام در برابر آن خاضع است وظیفه الهی‏‎ ‎‏است، اگر مساله توضیح داده شود و ایشان احساس وظیفه کنند حتماً می آیند. وقتی‏‎ ‎‏مجدداً خدمت امام جریان آن دوست و نیاز آن محل به مسجد و همه مسایل را عرض‏‎ ‎‏کردیم، ایشان پذیرفتند و تشریف بردند و کلنگ مسجد را زدند. نکته جالب اینکه وقتی‏‎ ‎‏امام در جلسه ای که در مسجد تشکیل شده بود بلند شدند که بروند کلنگ را بزنند، به‏‎ ‎‏طرف در مسجد که مستقیم بود نرفتند، بلکه راهشان را کج کردند و آمدند کنار جوانی‏‎ ‎‏که نزد من نشسته بود و به او چیزی فرمودند. یادم نیست خودم شنیدم یا بعداً از آن جوان‏‎ ‎‏شنیدم که امام به آن جوان فرموده بودند: «اگر این انگشتری که در دستت هست‏‎ ‎‏طلاست، آن را بیرون بیاور.» 

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 401.

راوی: آیت الله مومن.



من اهل این کارها نیستم‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: