کتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. یکی از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به ایشان عرض کردم: «آقا شما اجازه می دهید که ما این دماء ثلاثه را چاپ کنیم؟» امام فرمودند: «به من ربطی ندارد. می خواهید چاپ کنید، می خواهید چاپ نکنید. در هر صورت به من مربوط نیست.» عرض کردم: آقا! شما لطفاً پولی به من قرض بدهید. در آن موقع اوضاع مالی طلبه ها خیلی بد بود. فرمودند: «من پول این چنینی ندارم.» خلاصه هر چه اصرار کردم که لطفاً شما پولی برای این کار بدهید، فرمودند: «خیر». بالاخره رفتم و از اخوی ایشان، آیت الله پسندیده، پنج هزار تومان قرض کردم و کتاب دماء ثلاثه را به شکل خیلی جالب چاپ کردم. پس از چاپ کتاب به امام گفتم: «من پنج هزار تومان از اخوی شما قرض کرده ام. لطف کنید و شما قرض مرا ادا کنید.» فرمودند: «نخیر، من پول اینچنینی ندارم.» هر چه گفتم که: «آقا! من اینجا خدمت خود شما هستم.» فرمودند: «نخیر من پول اینچنینی ندارم.» بالاخره با فروختن یک قالی و برخی چیزهای دیگر، کم کم قرضم را به آیت الله پسندیده دادم. پس از چاپ، کتاب را خدمت ایشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا که من چاپ کردم و پولش را هم دادم، اجازه می دهید در خانۀ شما به آقایان بدهم؟» فرمودند: «نخیر! به خانۀ من نیاورید. نباید به خانۀ من بیاید»
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 233.
راوی: آیت الله مسعودی خمینی.