سالها قبل از انقلاب یکی از ثروتمندان اهل خمین که ثروت خیلی زیادی داشت برادرش فوت کرده بود. بعد از اینکه پول زیادی داد و برادرش را در جای مخصوص از حرم حضرت معصومه دفن کرد از من تقاضا کرد خدمت آقا برسد. به امام عرض کردم. به حساب اینکه آن آقا اهل خمین بود امام ایشان را پذیرفت. من فکر کردم چون او پول خیلی زیادی دارد می تواند کمک موثری برای شهریه طلاب کند و قاعدتاً پهلوی هر کس می رفت به نظر می آمد که احترام زیادی به او بکند. وقتی با او وارد منزل امام شدیم و امام تشریف آوردند این شخص گفت از قرار معلوم حضرتعالی کسالت دارید اگر اجازه می فرمایید من دو نفر دکتر متخصص از خارج بخواهم تا بیایند و حضرتعالی را معالجه کنند. امام فرمودند: «احتیاجی نیست». (زمان نخست وزیری امینی بود) امام فرمودند: «امینی هم کسی را فرستاده و گفته است که دکتر بیاید و ما نپذیرفتیم و قبول نکردیم. من خودم دکتری را در تهران سراغ دارم که گاهگاهی به ما سر می زند و معالجه می کند، همان کافی است» هر چقدر این شخص اصرار کرد که آقا من از شما خواهش می کنم، می فرمودند: «نه» و با این شخص با کمال بی اعتنایی برخورد کردند، که این حاکی از صفای روح و عدم توجه امام به دنیا و ظواهر دنیا بود. اینکه حالا با این شخص گرم گرفته شود تا مثلاً پولی بدهد برای شهریه طلاب و حوزه... روح امام خیلی بلندتر و بالاتر از این مسایل بود.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 271.
راوی: حجه الاسلام جلالی خمینی.