قبل از ماجرای پانزده خرداد که در خدمت امام بودیم یک وقتی یکی از رفقای من می خواست به کربلا برود. به من گفت: «یکی از دوستان من در کربلاست و بناست که دعوتنامه ای برای من بنویسد تا من به کربلا بروم.» من که جاهل بودم و امام را نمی شناختم به دوستم گفتم: «من برای تو این کار را درست می کنم و منظورم این بود که به امام عرض کنم که طی نامه ای سفارشی به دستگاه بکنند. یک روز که امام در کوچه به طرف منزل می رفتند مطلب را خدمت ایشان عرض کردم. فرمودند: «من نمی کنم». من ارادتی که به ایشان داشتم پس از این حرف صد برابر شد، چون خیال می کردم که چون همیشه در محضرشان هستم و به درس ایشان حاضر می شوم به صرف گفتن من توصیه لازم را می نویسند؛ ولی دیدم ابداً این بزرگوار این حسابها را نمی کند.»
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 275.
راوی: حجه الاسلام قرهی.