یادداشت

تبسم زیبایی بر لب داشتند‏

آن شب در مدرسه علوی خبر آوردند کسی در عقبی حیاط کوچک مدرسه را‏‎ ‎‏می زند. آن زمان چون اسلحه نداشتیم، از آن در با چوب حفظ و حراست می شد.‏‎ ‎‏خلاصه در را باز کردند. دیدیم امام هستند، آن هم تنهای تنها و شاید حاج احمدآقا نیز‏‎ ‎‏همراه ایشان بود و از در دیگر آمده بود. ‏‏صدای شوق انگیز «امام آمد، امام آمد» به همه رسید وده، بیست نفر از کسانی که‏‎ ‎‏در آن شب در مدرسه رفاه بودند، امام را دوره کردند و بنا کردند بوسیدن دست ایشان.‏‎ ‎‏امام نیز با وجود خستگی زیاد با روی خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. تعجب‏‎ ‎‏می کردم امام با اینکه از صبح تا آن موقع یک لقمه غذا و یک لیوان آب نخورده اند و با آن‏‎ ‎‏همه خستگی مسافرت و رفتن بهشت زهرا و سخنرانی، چطور می توانند با این روی خوش‏‎ ‎‏با مردم برخورد کنند. من هم آمدم و دم در ایستادم و از فاصله یک متری مشغول‏‎ ‎‏تماشای ایشان شدم، سالها بود که امام را ندیده بودم. اما نزدیکتر نرفتم تا حداقل به قدر‏‎ ‎‏یک نفر هم که شده مزاحمتی ایجاد نکنم. امام آمدند و رفتند طرف پله های سرسرا که به‏‎ ‎‏طبقه دوم منتهی می شد. حدود پنجاه الی شصت نفر پایین پله، مشتاقانه رهبرشان را نگاه‏‎ ‎‏می کردند. امام از پله ها بالا رفتند، همین که به پاگرد رسیدند، رویشان را به جمعیت‏‎ ‎‏کردند و چهارزانو نشستند روی زمین. حرکت خیلی جالبی بود. وقتی همه دیدند که امام‏‎ ‎‏روی زمین نشستند، آنها نیز متوقف شدند. امام با تبسّم محبت آمیزی از آنها احوالپرسی‏‎ ‎‏کردند و شروع کردند به صحبت. آن ده، پانزده دقیقه ای که امام در روی پله ها با تبسم‏‎ ‎‏زیبایشان برایمان صحبت کردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدنی من است.‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 283.

راوی: سید علی خامنه ای.



تبسم زیبایی بر لب داشتند‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: