یادداشت

کسی به من چنین اجازه ای نداده‏

زمانی که امام در پاریس تشریف داشتند، می خواستم به حضورشان مشرف شوم.‏‎ ‎‏یکی از بستگان نزدیک ایشان که با ما هم نسبت دارد، نامه ای به من داد و گفت که‏‎ ‎‏حاجتی دارد. به او گفتم: «نوع این حاجتها زیاد است و فکر نمی کنم که امام قبول‏‎ ‎‏کنند. چون گرفتاری زیاد است و اگر امکانش باشد امام باید به همه کمک کنند؛ اگر‏‎ ‎‏من اسم شما را به طور خاص ببرم فکر نمی کنم ایشان قبول کنند. لااقل می دانم از بنده‏‎ ‎‏قبول نمی کنند.» او گفت: «من کس دیگری را ندارم. حالا که شما به پاریس می روید، ‏‎‎‏این مطلب را خدمت آقا بگویید.» وقتی در پاریس خدمت امام مشرف شدم نامه را‏‎ ‎‏درآوردم و گفتم: «آقا! مطلب نامه این است. اگر اجازه می دهید، نامه را بخوانم.» امام‏‎ ‎‏فرمودند: «من این امکان را ندارم که به او کمک کنم. چون هستند کسانی که مشابه‏‎ ‎‏ایشان هستند. یا باید به همه این کمک بشود، یا اینکه به خاص او صلاح نیست و من‏‎ ‎‏نمی توانم این کار را بکنم.»‏ ‏‏عرض کردم: «بعضی پولهاست که متعلق به جنابعالی است که مقلدانتان به من‏‎ ‎‏می دهند تا به شما بدهم. اجازه می دهید از این پولها به این آقا بدهم تا بعداً اگر‏‎ ‎‏توانست بپردازد؟ (سهم امام مصارف خاصی دارد که بدون اجازه نمی توان به هر کسی‏‎ ‎‏داد و مرجع تقلید باید تصمیم بگیرد) و اگر هم نتوانست که خیلی ها از جنابعالی‏‎ ‎‏بهره های زیادی برده اند.» ایشان بعد از مقداری تامل، سرشان را بلند کرده و فرمودند:‏‎ ‎‏کسی به من چنین اجازه ای نداده.‏ ‏‏بنده هم وقتی به ایران آمدم، جریان را به آن آقا گفتم. در ابتدا خیال می کردم که‏‎ ‎‏ناراحت می شود، اما بدش نیامد و گفت: «بارک الله! عجب آدمی است! راست‏‎ ‎‏می گویند. دیگران هم هستند. خوب، ایشان از کجا بیاورند که به همه کمک کنند؟»‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 313.

راوی: حجه الاسلام حسن ثقفی.



کسی به من چنین اجازه ای نداده‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: