وقتی امام پس از پیروزی انقلاب به قم تشریف آوردند، با کمال بزرگواری به منزل آقایان و رفقای قدیمی خود رفتند و به منزل ما هم آمدند. یک روز آقای اشراقی تماس گرفته وگفت: «امام می خواهند به منزل شما بیایند». گفتم: «صبر می کردید که ما مقدماتی را فراهم کنیم». گفت نه، آقا تصمیم گرفته اند که بیایند. وقتی وارد حیاط شدند و افراد مسلح (محافظین) را دیدند، گفتند: اینها ما را دستگیر نکنند!! عرض کردم: «آقا! همۀ اینها از شماست». فرمودند: نه، خوب کردید که احتیاط را از دست ندادید. همیشه بین افراد مسلح رفت و آمد کن. ما دو تا نمد گرفته بودیم که اتاق خیلی خالی نباشد. امام گفتند: من از این نمد شما خیلی خوشم می آید. آقای اشراقی و آقای شیخ حسن صانعی هم بودند. وقتی می خواستند تشریف ببرند، به آن دو نفر فرمودند: «شما بروید». بعد به من فرمودند: راجع به این موضوع چیزی نگو. من با اینکه متوجه شده بودم قضیه دربارۀ چیست سوال کردم: راجع به کدام موضوع؟ امام می دانستند که پروندۀ شریعتمداری دست من است و من قبلاً ایشان را از وجود آن مطلع کرده بودم. فرمودند: راجع به آقای شریعتمداری. گفتم: آقا چرا نگویم؟ شما چیزی نگویید چون موقعیت شما جوری است که نباید چیزی بگویید ولی ما چرا نگوییم؟ امام هم هیچ نگفتند. پس از رفتن ایشان خبرنگار روزنامۀ اطلاعات آمد. من هم آن مقاله ای را که نوشته بودم دادم تا چاپ کند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 332.
راوی: آیت الله خلخالی.