آنگاه که خبر به خانه امام رسید که کماندوها به مدرسۀ فیضیه حمله کرده اند و دست سر و شکسته ها را می آورند، صدای گریه و ناله به آسمان بلند بود. یکی از اطرافیان از آقا اجازه خواست صحبت کند و به مردم دلداری بدهد. امام به او فرمودند: بنشین. پس از آن یکی دیگر از نزدیکان امام آهسته گفت بروید در خانه را ببندید هنوز این کلمه از دهان او خارج نشده بود که امام با عصبانیت تمام فرمودند: در را باز کنید. مصطفی چه کاره است؟ او را بیرون کنید! از همان تاریخ فرزند بزرگ امام در کارهای جاری کمتر دخالت می کرد و بیشتر به درس می پرداخت. در برابر آن عصبانیت امام و دستور بازگذاشتن درِ منزل چند نفر یکصدا فریاد زدند: در باز است... خیال امام آسوده شد پس از آن امام حدود بیست دقیقه سخن گفتند سخنانی از این قبیل: پسر رضاخان با این کار گور خود را کند و رسوا شد. در همان لحظه حساس، امام دستور دادند: به خانۀ آقای گلپایگانی تلفن بزنید ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه. وقتی شماره منزل آیت الله العظمی گلپایگانی گرفته شد، گفتند معظم له از مدرسه آمده و به مسجد رفته است. بعد معلوم شد ایشان تا آخر شب در مدرسه بود و تلفن منزل شان هم از تلفنخانه کنترل می شد و این ساواک بود که در جواب تلفن منزل امام گفته بود که آقای گلپایگانی از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است. تا امام این نیامدن را بهانه قرار ندهند و برای نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه شوند و در میان مردم و کماندوها زد و خورد دیگری شروع شود.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 77.
راوی: حجه الاسلام مصطفی زمانی.