ساعت تقریباً 4 - 5 / 3 بود که یک جمعیتی هم در خانۀ امام بود. تلفن کردند که دو مرتبه این گارد جاویدیها آمده اند توی خیابان، هر چه طلبه است می زنند، مردم عادی را هم می زنند که بگو جاوید شاه. حاج آقا (امام) فرمودند که شماها از خانه بروید بیرون، کسی اینجا نباشد. ما بچه ها را اینجوری تقسیم شان کردیم. از دم دارالتبلیغ گفتیم که پنج متر به پنج متر یا سه متر به سه متر بایستند تا در خانۀ آقا. چند تا از طلبه ها را هم گذاشتیم توی بیرونی، بقیۀ طلبه ها را هم گفتیم بروید، تقسیم شان کردیم، نصفشان خانۀ هادی خسروشاهی که پشت خانۀ آقا بود، نصفشان را هم فرستادیم خانۀ محمود آقا بروجردی که داماد آقا است. گفتیم اگر یک وقت اتفاقی افتاد، اینها آمدند اینطرفها، آخرین نفر اینها که آمد از اولین نفر شما به حساب رد شد، آن حرکت کند بیاید، همینجور که اینها می آیند جلو، بچه ها پشت اینها را دارند، اینجا هم تکبیر و الله اکبر که ما کشیدیم، طلبه ها که توی این دو تا خانه هستند از توی این خانه می آیند بیرون. پس اینها در دو طرف محاصره می شوند. خود من با یکی دیگر از بچه ها رفتیم توی خانه و رفتیم زیرزمین، دیدیم یک مشت از این چوبهای بلند توی زیرزمین هست. دو تا پنجره بود از تو آشپزخانه به تو حیاط. ما سر این چوبها را از تو پنجره گذاشتیم بیرون که گفتیم اگر ریختند تو خانه، بچه ها بیایند این چوبها را بگیرند، با چوبها حمله بکنند. در همین گیر و دار که ما دستمان یک خرده خاکه زغالی شده بود، آمدیم یواشکی سر حوض که دستانمان را بشوییم، حاج آقا از این اتاق آمد برود توی آن اتاق، دید ما دو نفر توی حیاطیم. گفت اینجا چه کار می کنید شما؟ گفتیم بودیم دیگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم بروید؟ گفتم که شما گفتید، اما وظیفۀ ما چیه؟ گفت وظیفه را من تعیین می کنم. گفتم تشخیص آن هم با ماست حاج آقا. البته وقتی من گفتم که تشخیص آن هم با ماست. خودم گریه ام افتاد و حاج آقا هم هیچی نگفت، سرش را انداخت پائین و رفت. در همین موقع بود که گفتند که اینها دارند می آیند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 79.
راوی: ندارد.