بعد از قضیۀ 15 خرداد امام فرمودند: «من مشغول نماز شب بودم که سر و صدایی شنیدم لباسم را در دست گرفتم و آمدم که بیایم به طرف در که دیدم در با طرز عجیبی باز شد. گفتم: این وحشیگریها چیست که می کنید؟ خمینی من هستم به مردم چه کار دارید. همۀ آنهایی که آمده بودند لباس مشکی پوشیده بودند و کفشهایشان صدا نمی داد و آهسته راه می رفتند که مبادا مردم بیدار شوند و مانع بردن من بشوند. » بعد من را گذاشتند در یک ماشین کوچک و آن را روشن نکردند بلکه هل دادند تا از کوچه ها بیرون آمدیم. بعد در جلوی بیمارستان فاطمی یک اتومبیل آماده بود. من را وسط نشاندند. یک نفر این طرفم و یکنفر آن طرفم. یک نفر هم پشت فرمان بود و یک نفر هم جلو نشسته بود. حرکت کردیم. به یکی از آنهایی که کنارم نشسته بود و به او می گفتند دکتر، من اشاره کردم به اسلحه ای که در دستش بود و گفتم: «این آلت دکتری تو است؟» تا نزدیکیهای تهران که چاههای نفت می سوزد من هیچ نگفتم. ولی آنجا که رسیدیم گفتم «ما داریم فدای این نفت می شویم. »
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 96.
راوی: دکتر محمود بروجردی.