بعد از اینکه منصور به نخست وزیری رسید، مولوی رئیس سازمان امنیت تهران از طرف ایشان خدمت امام رسید و پس از صحبت هایی اصرار کرد که ما تقاضا می کنیم از خدمتتان که شما این اجازه را به ما بدهید که هر موقع ما خواستیم بیاییم و لازم بود بیائیم خدمتتان و مطالب را به عرض شما برسانیم. تعبیر او این بود که کشته ای پیش نیاید و این مشکلات برای مملکت پیش نیاید و خون مردم ریخته نشود. امام ناراحت شده فرمودند همین که گفتم. ما مسئله مان این بود و دیگر اینکه این آقا (شاه) که می گوید من پایم را در یک کفش می کنم، می کُشم و می بندم، به او بگوئید، کشتی و بستی چه کار کردی؟ سرهنگ مولوی رنگش عوض شد گفت آقا اجازه می دهید من اینها را یادداشت کنم. امام فرمود یادداشت کنید. ایشان (شاه) چه کار کرد؟ دیگر چه کاری از دستش برمی آید که انجام نداده باشد. وضع و حالات مولوی خیلی عوض شد و ناراحت شد و هی پشت سر هم درخواست می کرد که آقا اجازه بدهید ما باز خدمتتان برسیم امام فرمودند نه، اگر لازم شد من خودم تذکر خواهم داد.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 112.
راوی: حجه الاسلام جلالی خمینی.