پس از آنکه حکومت بعث با حکومت شاه آن روز کنار آمد و بعد از اینکه دیدند به هیچ قیمتی نمی توانند امام را از هدفش بازدارند و متوقف کنند حکومت بعث تصمیم گرفت امام را بین المحذورین قرار بدهد که یا در نجف ساکت و آرام باشد و کلمه ای راجع به شاه و حکومت شاه بر زبان نیاورد و فقط درسش را بگوید و حرم برود. و یا از عراق بیرون برود. پیدا بود امام یک چنین پیشنهادی را اگر می خواستند بپذیرند در ابتدا به دنبالش نمی رفتند، لذا آن را رد کردند و حکومت بعث هم شدت عمل به خرج داد و دور خانهٔ امام را ماموران امنیتی عراق محاصره کردند. امام چند روز به عنوان اعتراض به درس نمی رفتند و حتی به حرم مشرف نمی شدند تا اینکه مقدمات جور شد و بنا شد که حرکت بکنند به طرف کویت، و از کویت، به سمت سوریه. شب قبل از حرکت امام به کویت بنده و آقایان خاتم یزدی و رضوانی خدمت امام رفتیم. امام اماناتی را که در نجف راجع به سهم امام و دفاتر و مسائل دیگر بود به ما سپردند و توصیه هایی فرمودند. ما بلند شدیم و از خدمت ایشان بیرون آمدیم. اما همهٔ ما غمزده و ناراحت بودیم. من خیلی متاثر بودم از اینکه یک چنین وضعی برای امام پیش آمده است. دلم آرام نگرفت لذا دوباره بلند شدم و خدمت ایشان به اندرونی رفتم اما تا نگاهم به صورت ایشان افتاد گریه ام گرفت. عرض کردم، آقا دولتهای عربی تجارتگرند از کجا معلوم که سوریه با شاه سر شما معامله نکند. شما از اینجا به سوریه می روید. خودش مشکلاتی دارد مبتلا به فقر اقتصادی است. چه بسا امتیازاتی از شاه بگیرد و شما را تحویل شاه بدهد. امام با قیافهٔ متاثری فرمودند چه بکنم؟ مرا نمی گذارند اینجا بمانم. ایران هم که نمی گذارند بروم. نمی توانم بروم. با این بیان امام من گریه ام گرفت و امام هم متاثر شدند و جمله ای فرمودند که آن لحن خاص امام هنوز در گوشم طنین انداز است که خیلی دلم را سوزاند. امام فرمودند: خدا می داند من در این مدت از دست حوزه نجف و آقایان نجف چه کشیدم. این تعبیر از امام برای آقایانی که آشنا به روحیه و قدرت تحمل امام هستند خیلی معنا داشت.
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 191.
راوی: حجه الاسلام کریمی.