یادداشت

بگویید بیاید‏

امام در پاریس ملاقاتهای جالبی با بعضی از افراد داشت. یک روز صبح یکی از برادران ایرانی مقیم فرانسه مرا صدا زد و گفت کسی را برای ملاقات با امام آورده ام که اگر امام ایشان را می پذیرد او خودش را آفتابی می کند و اگر نمی پذیرد نه. گفتم من می روم از امام اجازه ملاقات بگیرم ولی به امام بگویم چه کسی می خواهد با ایشان ملاقات کند؟ او گفت: مطلب همین است که او نمی خواهد بگوید. من هم گفتم: پس خداحافظ چون امام تا نداند چه کسی می خواهد با او ملاقات کند نمی پذیرد. او گفت پس می گویم و اسمش را گفت من هم خدمت امام رفتم و اسم او را بردم و گفتم که می خواهد با شما ملاقات کند. فرمودند بیاید. آن فرد ماشین خود را دور از محل اقامت امام پارک کرده بود رفت ماشینش را آورد و پارک کرد و بعد خدمت امام رسید. ملاقات او بیست دقیقه طول کشید. وقتی بیرون آمد حالت او برافروخته بود. او فردی نظامی بود گفتم: ملاقاتتان خوب بود؟ گفت من ارتشی هستم و از قاطعیت خیلی خوشم می آید. من ترسیده بودم که آقای مهندس بازرگان و دکتر سنجابی و دار و دسته شان که دارند برای ملاقات با امام به پاریس می آیند امام را از موضعشان پایین بیاورند لذا من هم آمدم برای اینکه به امام تذکر بدهم که مبادا از موضعتان پایین بیایید!! ولی وقتی با امام صحبت کردم ایشان فرمودند اگر سی و پنج میلیون نفر جمعیت ایران در آنطرف جوی آب بایستند و بگویند شاه باید بماند من می گویم شاه باید برود و از حرفم برنمی گردم. او می گفت این قاطعیت امام را که دیدم آنقدر ذوق زده شدم که بلند شدم با خوشحالی دست امام را بوسیدم و گفتم: آقا اگر به ایران بیایید مردم از فرودگاه مهرآباد تا خود قم ماشین شما را روی انگشتان دستشان حرکت می دهند و اینقدر مشتاق آمدن شما هستند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه 233.

راوی: حجه الاسلام فردوسی پور.



بگویید بیاید‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: