۱۲ مرداد، پس از آزادی امام از زندان، یک ساعت، دیدار بود؛ بین هفت تا هشت صبح؛ از آن زمان به بعد از ورود شخصیت ها هم جلوگیری شد. آن بیرون بیش از هزار نفر منتظر تو رفتن بودند. آیت الله خمینی که چنین دید برآشفت و بر سر ماموران تشر زد و تهدیدشان کرد. گفت که مگر من زندانی شما هستم که این جور رفتار میکنید؟ گفت که نکند این زمینهها را برای کشتار دوباره مردمچیده اید؟ آقای خمینی از عصر دیروز ناراحت بود. او از رخدادهای تلخ روزهای پانزدهم و شانزدهم بی خبر مانده بود. «به من این صحبت ها نشده بود. تا از حبس آمدم بیرون. عصر همان روز، دفعه اول، جریان را مطلع شدم.» دیدار کنندگان اگر تک جمله ای هم از آن روزها به زبان آورده باشند، اینکه یک کتاب گویا و سوگنامه حجیم داشت که برای ویران کردن او بسنده بود. «خدا می داند که مرا از اوضاع ۱۵ خرداد کوبید.» با همین روحیه آسیب دیده بود که وقتی سروان عصار، مسئول نیروهای امنیتی مستقر در خانه را، دید، سرش فریاد کشید که «این ساواکی ها اینجا چه می خواهند؛ پدر این ها را در می آورم. بلند می شوم میروم مسجد[شاه] و مردم را به... قیام دعوت می کنم. بروید گم شوید.» سروان رنگپریده، عقب عقب رفت و خود را به نصیری، رئیس شهربانی رساند و تهدید آیت الله خمینی را باز گفت. بعد از آن بود که نیروهای اسب سوار خانه را محاصره کردند و رفت و آمدها ممنوع شد.
منبع: الف لام خمینی (زندگی نامه امام روح الله خمینی)، هدایت الله بهبودی، صفحه 346.
راوی: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376 ش، صص 55 و 56.