یادداشت

دستور می دهم گوش هایش را ببرند

در نوروز سال ۱۳۴۲، به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق (ع)، مراسمی با شکوه در مدرسه فیضیه قم برپا شده بود. کماندوهای شاه معدوم به طلاب و مردم حمله کردند و جنایاتی مرتکب شدند که روی تاریخ را سیاه کرد. فرمانده این دژخیمان سرهنگ مولوی بود. حضرت امام (ره) در روز عاشورا، که مصادف با سیزدهم خرداد همان سال بود، در مدرسه فیضیه سخنرانی تاریخی و مهمی را در جمع ده ها هزار نفر ایراد فرمودند. در ضمن آن سخنرانی، که روی خطابشان به شاه بود، از ماجرای جنایت بار فیضیه صحبت کردند. وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند: ... آن مردک آمد در مدرسه فیضیه، حالا اسمش را نمی‌برم؛ آن وقت که دستور دادم گوش هایش را ببرند آن وقت اسمش را می برم... دو روز بعد، پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، امام را دستگیر و در سلولی زندانی کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی (قدس سره) از حضرت امام نقل می کرد: در همان ساعت های اول زندانی شدن، سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدرمآبانه و با لحن مسخره آمیزی گفت: «آقا، تازگی دستور نداده‌اید که گوش کسی را ببرند؟» او با این سخن خواسته بود نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش، با این طعنه، روحیه امام را تضعیف کند. ولی امام (ره) بعد از چند لحظه سرشان را بلند می‌کنند و با لحنی مطمئن و محکم می فرمایند: «هنوز دیر نشده است.»

منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه 96.

راوی: محمد حسن رحیمیان.



دستور می دهم گوش هایش را ببرند؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: