روزی یک خانم عرب زبان به دفتر مراجعه کرد و کیسه محتوی ده ها قطعه طلاهای ساخته و متنوع را روی میز قرار داد. از آنجا که حضرت امام هیچ چیزی را تحویل نمی گرفتند _ مگر آنکه صاحب آن، جهت مصرف آن را مشخص کرده باشد _ ما هم عادت کرده بودیم هر چیزی را که برای تقدیم به امام تحویل می گرفتیم به طور دقیق از آورنده سوال می کردیم که آن چیز بابت چیست یا میخواهد در چه جهت و راهی مصرف شود. لذا، از آن خواهر محترم سوال کردم: «این طلاها بابت چیست؟» پاسخ داد: «للامام.» باز سوال کردم: «برای چه مصرفی؟» باز هم گفت: «للامام.» معمولاً در آن زمان این نوع چیزها را بیشتر جهت کمک به جبهه میآوردند. به همین دلیل، گفتم: «امانت شما به امام تحویل داده می شود، ولی می خواهید امام آن را در چه راهی مصرف کنند؟» جواب قبلی را تکرار کرد: «للامام.» هنوز احساس می کردم شاید ابهامی وجود داشته باشد و باز هم سوال کردم: «برای چه چیزی مصرف شود: خیرات، کمک به مستمندان، کمک به ساختن مسجد یا حسینیه، یا...؟» و او باز هم در پاسخ به همه موارد تکرار کرد: «للامام.» مطلب کاملاً روشن شد. لیست طلاها را نوشتم و برای آنکه رسید آن ها به مهر امام برسد سوال کردم: «اسمتان چیست؟» جواب داد: «...عثمان.» معمولاً در عربی اسم را همراه با نام پدر می آورند. تازه فهمیدم این خواهر از اهل سنت است و بعد از تفحص بیشتر معلوم شد ایشان اهل یکی از کشورهایی است که مردم آن حتی بیش از عراق زیر بمباران تبلیغاتی مسموم علیه امام و جمهوری اسلامی قرار داشتند و خاطر نشان ساخت که برای آمدن به ایران و تقدیم این هدایا، که تمام زیورآلات او بود، به کشور ثالثی سفر کرده و از آنجا با گرفتن ویزای ایران در برگه ای جداگانه، که سفر او به ایران در گذرنامه اش ثبت نشود، با مشقت و سختی های فراوان، خود را به ایران و جماران رسانده است.
منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه 179.
راوی: محمد حسن رحیمیان.