در سال ۱۳۴۹ از نجف اشرف با اتوبوس به مکه مشرف شدم. تا حدی گرفتار وسواس بودم و در حج شدت یافت. عمده اعمال و مناسک را چند بار انجام دادم و باز هم با شک های متعدد و ده ها سوال، که در آنجا با رساله و با کمک فضلا حل نشده بود، به نجف بازگشتم. به خدمت حضرت امام مشرف شدم. تا آن موقع و با توجه به اینکه همیشه معظمٌ له کمتر در چهره افراد نگاه میکردند، تصور میکردم متوجه خصوصیات قیافه حقیر نیستند. ولی لدی الورود و بعد از پاسخ سلام، با لحنی نگران و ملاطفت آمیز، فرمودند: «چرا لاغر شده اید؟ مریض شده اید؟» با تشکر عرض کردم: «خیر، ولکن...» شروع کردم به سوال پرسیدن درباره آنچه یادداشت کرده بودم. سوال اول را پاسخ فرمودند. همین که سوال دوم را مطرح کردم، متوجه شدند که مریضی من وسواس بوده است. نگذاشتند سوال دوم تمام شود و فرمودند: «صحیح است.» عرض کردم: «سوالهای متعدد دارم.» فرمودند: «حج شما صحیح است. این سوال را بگذارید کنار.»
منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه 219.
راوی: محمد حسن رحیمیان.