آقا از ابتدا بر انجام واجبات و ترک محرمات بسیار تاکید داشتند و زمانی که ما دختران مکلف شدیم، از ما خواستند تا به مغازه نرویم و هرچه لازم داشتیم از زیور خانم بخواهیم تا برای ما تهیه کند. به یاد دارم در یکی از روزهایی که کم سن و سال تر بودم، تصمیم گرفتم برای خودم یک دفتر بخرم لذا به یک مغازه در تکیه ملامحمود رفتم و کاغذ خریدم. در آن زمان چادر گرفتن را کامل بلد نبودم و چادر را باز گرفته بودم و دوان دوان کاغذ در دست به سوی خانه در حرکت بودم. ناگهان در میانه راه آقا را دیدم. از شدت ترس نفسم تنگ آمده بود. آقا هم انگار با یک غریبه برخورد کرده باشد به روی خودش نیاورد و از کنارم رد شد. خودم را با سرعت به خانه رساندم و پس از آنکه جریان را برای خانم تعریف کردم خودم را در زیر کرسی به خواب زدم و برای شام بر سر سفره حاضر نشدم با این حال آقا اصلاً به روی من نیاوردند.
منبع: گذر ایام، خاطرات خانم فریده مصطفوی(دختر امام (ره) )، صفحه 67.