فردی به نام مشهدی حبیب که از قدیم به عنوان مستخدم نزد آقای اعرابی بود و بعد از ازدواج ما نیز در کنارمان ماند. بسیار مشتاق دیدار با آقای بود. در آن روزها مشهدی حبیب سالخورده شده بود و به سختی حمام میرفت. من که از علاقه قلبی او آگاه بودم، رو به او گفتم: به حمام برو و لباس تمیز بپوش، من هم تو را برای ملاقات با آقا، نزد ایشان می برم. زمانی که آقا مشهدی حبیب را در ایوان خانه ملاقات کرد، چنان با محبت با مشهدی حبیب برخورد کردند که اشک از چشمان من سرازیر شد. آقا گویی که بخواهند در جوار رئیسجمهور مملکتی بنشیند، چهارزانو و گرم از محبت در کنار مشهدی حبیب نشستند و با او غرق در صحبت و گفتگو شدند. بعد از آن هم به صورت پنهانی، پولی را در مشت دست او جای دادند و او را راهی کردند.
منبع: گذر ایام، خاطرات خانم فریده مصطفوی؛ دختر امام (ره)، صفحه ۲۲۷.
راوی: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره).