یادداشت

تو به یاد خدا باش، نه من!

زمانی که امام در قیطریه ی تهران در منزلی تحت نظر بودند، در آن روزها تازه تکلیف شده بودم. با خانواده‌ام رفته بودیم دیدار امام در قیطریه، منزل حاج آقا روغنی، کمی دیر رسیده بودیم و آقا مشغول نماز مغرب و عشا بودند، همه ی اهل خانه، از کارگر و صاحب خانه گرفته تا مهمان ها به نماز ایستاده بودند. هیچ کس نماز جماعت آقا را از دست نمی داد. همه با عجله خود را به نماز رساندند. من بچه بودم. عقلم نمی رسید. تا وضو گرفتم و آمدم، آقا سجده ی رکعت اول را تمام کرده بودند. من به غلط قامت بستم و به نماز ایستادم. مادرم اشاره کردند که نمازت درست نیست؛ ولی من کار خودم را ادامه دادم. بعد از نماز مغرب، مادرم گفتند: «نمازت درست نبود و باید نماز مغرب را دوباره بخوانی و برای عشاء پشت سر آقا قامت ببندی». من ناراحت شدم و گریه و زاری کردم و خدمت آقا رفتم. ایشان داشتند دعای بین دو نماز را می خواندند. مادرم سلام و علیک کردند و گفتند: «ما هر چه به این بچه می‌گوییم، قبول نمی کند که نمازش درست نبوده، فکر می‌کند که شمایید که باید قبول کنید. میگوید آقا من را ببیند، قبول می کند». جمعیت دور و بر آقا نشسته بودند مادرم به من می گفتند: «آقا را خسته نکن، بلند شو»؛ ولی امام گفتند: «من باید برای او توضیح بدهم تا متوجه بشود قضیه چیست.» شاید حدود یک ربع تا بیست دقیقه همه آقایان و دیگران منتظر نماز آقا بودند و ایشان داشتند برای من توضیح می‌دادند که نماز باید به چه صورت باشد و دقت کن و غیره. من هنوز هم هر وقت به نماز جماعت می ایستم، آن لحظه ها یادم می آید. امام خیلی راحت توضیح دادند و گفتند: «آن من نیستم که باید قبول کنم، او کس دیگری است که باید قبول کند. تو به یاد خدا باش، نه من.»

منبع: زمانی برای خدا (نگاهی به سبک زندگی امام خمینی (ره) به روایت خاطره)؛ به قلم غلامرضا شریعتی مهر، صفحه 23.

راوی: در سنگر نماز، صفحه ۶۰ و ۶۱، به نقل از خانم مریم پسندیده، اخوی زاده حضرت امام (ره).



تو به یاد خدا باش، نه من!؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: