یادداشت

بگو دیگر نیاورند

امام، شب ها اکثراً حاضری می‌خوردند. مثلاً نان و پنیر با ریحان، خربزه یا خیار. یک روز در ایام عید مقداری ریحان تازه، که هنوز در تهران دست نداده بود، از اصفهان برای امام آوردم و به برادرم گفتم: «تا ریحان به تهران برسد، هفته ای یک بار، با کسی که به تهران می آید، برای من بفرست.» او می فرستاد و امام مصرف می کردند. یک شب که برای امام شام بردند؛ چون ریحان تمام شده بود. امام به خدمت کار منزل گفتند: «ریحان ندارید؟» گفته بود: «نه تمام شده.» آقا فرموده بودند: «به میریان بگو، بخرد.» او هم به من گفت. وقتی جواب شنید که فردا ریحان از اصفهان می رسد؛ رفت و این حرف مرا به آقا گفت. تا امام متوجه شد ریحان در تهران نیست و از اصفهان می آید؛ به او گفت: «برو به میریان بگو؛ اگر دیگر ریحان از اصفهان بیاوری، نمی خورم. من فکر می‌کردم که در همه ی مغازه ها هست. مردم می‌توانند بخرند. پس بگو از اصفهان می آوردند و من نمی دانستم. بگو دیگر نیاورند.»

منبع: زمانی برای خدا (نگاهی به سبک زندگی امام خمینی (ره) به روایت خاطره)؛ به قلم غلامرضا شریعتی مهر، صفحه ۳۳.

راوی: تا مرز عصمت، صفحه ۵۸، به نقل از آقای سید رحیم میریان.



بگو دیگر نیاورند؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: