دو روز از اقامت ما در پاریس می گذشت، حضرت امام از وضع آپارتمان محل اقامت ناراحت بودند؛ زیرا آپارتمان در طبقه ی چهارم و بسیار کوچک بود. امام اصرار داشتند محل اقامت عوض شود. برادران به تکاپو افتادند، تا محل مناسبی تهیه کنند صبح روز دوم همراه امام، برای دیدن منزلی که در نظر گرفته بودند، آپارتمان را ترک کردند. از طرفی خبر ورود امام به پاریس همه جا منتشر شده بود. برادران و خواهران دانشجو، از سراسر اروپا به عزم زیارت و دیدار امام رهسپار پاریس شده بودند. روز دوم نیز مانند روز اول آپارتمان مملو از خواهران و برادران گردید و در حالی که امام حضور نداشتند، اکثر آن ها از غیبت امام نگران و ناراحت شدند و میپرسیدند: «حضرت امام کجا هستند؟ چرا نیستند؟ ما از راه دور آمده ایم.» ... بالاخره قانع شدند، مشروط بر این که فردا (روز سوم) در همان محل امام را زیارت کنند. من هم قول دادم. به دنبال بازدید دهکده ی نوفل لوشاتو، حضرت امام آن جا را پذیرفتند ... جناب فردوسی پور گفت: «من به برادران خواهران قول دادهام فردا در همان آپارتمان با آنان ملاقات داشته باشید.» حضرت امام فرمودند: «چون قول دادهای، فردا می رویم.» صبح پس از ادای فریضه، خوابیده بودیم چون فکر نمیکردیم با نداشتن ماشین و راهنما بتوانیم به وعده ای که داده ایم عمل کنیم؛ ولی ناگهان دیدیم حضرت امام ما را صدا می زنند و می فرمایند: «مگر نگفتی به دانشجویان وعده دادهام؟ بلند شوید برویم.» بلند شدیم و آماده حرکت شدیم. ... با ورود امام صدای تکبیر بلند شد. دانشجویان عزیز بی اختیار خودشان را در آغوش امام انداختند و امام هم با آغوش باز از آن ها استقبال کردند و عکسی که یکی از دانشجویان دست به گردن امام انداخته و در کتابهای درسی ابتدایی هم به چاپ رسیده است، در این روز گرفته شده است.»
منبع: زمانی برای خدا (نگاهی به سبک زندگی امام خمینی (ره) به روایت خاطره)؛ به قلم غلامرضا شریعتی مهر، صفحه ۱۱۷.
راوی: پاسدار اسلام، ش ۲۸، (فروردین ۱۳۶۳ ه. ش )، به نقل از حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور.