بایدت از شوق، پروانه شوی، بریان شویوارستگان به دوست پناهنده گشتهاندرخ گشا جلوه نما گوشه چشمی اندازاز هرچه غیر دلبر از جان و دل بریدیمسر نهادن به سر کوی تو فتوای من استمن جان نمیدهم مگر اندر هوای دوستای دوست هر آنچه هست نور رخ توستسری کان گویِ چوگانت نباشدمحرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
دیوان اشعار صفحه 5