اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هدف نهایی، تحقق جمهوری اسلامی
ما عرض کردیم که ملت ایران- که ما هم دنبال ملت ایران هستیم- آنها سه تا اصل را تقاضا دارند، و در تظاهراتی که سرتاسر ایران کردند و حالا هم میکنند این سه تا اصل را ذکر میکنند و مقصودشان تحقق این سه تا اصل است. البته آنکه مقصود اصلی و هدف اصلی است، آن اصل سوم است که حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی. آنکه هدف نهایی و اصلی است آن است لکن دو اصل دیگر هم در آن مُنْضَم است؛ یعنی اگر همان اصل فقط هم میگفتند، این دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها که میگویند ما حکومت اسلامی میخواهیم یا جمهوری اسلامی میخواهیم، تحقق جمهوری اسلامی نفی رژیم سلطنتی است، و نفی رژیم سلطنتی نفی شاه است، در صورتی که شاه هم قانونی بوده باشد حکومتش و الّا از اول دیگر بیاساس است.
جنایات پنجاه سال اخیر، دلیلی برای نفی شاه
این دو تا اصل اگر چه هدف اصلی نیست لکن دو تا اصل مهم است که به یک وجهی اینها هم هدف هستند. البته هدف نهایی عبارت از همان تاسیس یک حکومت عدل اسلامی است لکن خود همین معنا که باید این شخص و این سلسله بروند سراغ کارشان، این هم خودش یک هدفی است. هدفی شده است حالا از برای ایرانیها، برای اینکه بعد از آنکه ایرانیها تمام جنایاتی که تا حالا بر آنها شده است در این پنجاه سال، و تمام بدبختیهایی که اینها داشتهاند، چه از اینکه نگذاشتهاند رشد فکری بکنند جوانها، و از آن طرف به واسطه زیادیِ مراکز فساد که مراکز فحشا و فساد و اشاعه این مراکز، چه از ناحیه اینکه مثلًا مشروب فروشی چقدر هست، این کازینوها و این بساط چقدر هست، مجلاتی که اسباب فساد میشود و جوانها را فاسد میکند چقدر در این پنجاه سال بوده است و ترویج از آنها کردهاند، و رادیوها چه حالی داشتند، سینماها چه حالی داشتند، تلویزیونها چه حالی داشتند، همه اینها به واسطه این است که این رژیم و این حکومتْ حکومتی است که میخواهد که این جوانهای ما را فاسد کند؛ و این [که] مراکز زیاد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادند برای این است که جوانها را از دانشگاهها بکشند به میخانهها و به کارهای زشت و بد. پس این جنبه که عبارت از فاسد کردن جوانهای ماست، این هم زیر سر همین حکومت فاسد است، که اگر حکومتْ حکومت صالح بود و مصالح مسلمین را- مصالح ملت را- در نظر میگرفت، نمیگذاشت که این قوه بزرگ و این نیروی عظیم ملی فاسد بشود و کار از آن نیاید. این را مردم از چشم همین هیات حاکمهای که شاه اینجا درست کرده است، همین رژیم فاسد میدانند.
و از آن طرف هم اینکه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختی در ایران تحقق پیدا کرده، ملت ایران از دست اینها میدانند. و واقع هم همین است که حکومت فاسد موجب همه فسادهایی است که از همه اطراف به ما احاطه کرده. بنا بر این خودِ این الآن یک هدفی شده است برای مردم که این آدم نباید باشد و این رژیم نباید باشد. این خودش یک هدفِ- کانّه- اصیلی الآن از برای مردم است و لو اینکه وقتی که ما آن هدف اصلی را ملاحظه کنیم، این مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن این رژیم لازمه بودن رژیم صحیح اسلامی است. بنا بر این، این دو تا اصل- به آن طوری که عرض کردم- اشکالی در آن نیست که یک کسی نمیتواند، یک کسی که بخواهد درست فکر کند، عاقلانه فکر کند، بستگی نداشته باشد به امریکا یا به شاه، نمیتواند دیگر تصدیق کند که این رژیم باید باشد؛ با این فسادهایی که مترتب بر آن هست- مع ذلک باید باشد. و نمیتواند انکار کند که فساد در کار بوده و اینقدر هم قضیه شور بوده است که خودِ خان هم فهمیده، برای اینکه خوب، چند روز پیش از این پشت رادیو دیدید که اقرار کرد به همه «اشتباهات»، منتها اسمش را «اشتباهات» گذاشت لکن اقرار به این کرد که تا حالا هر چه شده است کارهای خلاف [بوده] و از این به بعد نمیشود.
بنا بر این، یک مسالهای است که خود ایشان هم- حالا گاهی وقتها یک کاسههایی که از آش داغتر هم هست داریم ممکن است که در بین مردم که به حَسَبِ فکرْ عقب افتادهاند یا اینکه خیر طمع دارند و باز میل دارند که شاه باشد و امریکاییها باشند، اینها باز شاه را بخواهند تنزیهش کنند یا بگویند چه است، ممکن است باشد- ولی خود ایشان هم تصدیق کرد به اینکه در این مدت اشتباهات بوده است. و ما هم عرض کردیم که قضیه «اشتباهات» نبوده و تعمدها بوده است! و از آن وقت تا حالا هر چه کار کردید شما بر ضد ملت کردید. و سلطانی، اگر چنانچه ما فرض هم بکنیم که یک سلطانی باشد که روی قوانین درست آمده باشد روی کار، اگر چنانچه خیانت به یک ملتی کرد، این دیگر لیاقت سلطنت ندارد و ساقط است.
بطلان اصل رژیم سلطنتی
بنا بر این، این اصل اول و دوم که این نباید باشد و رژیم سلطنتی یعنی یک رژیم کهنه غلطی از اول بوده و اصلًا به حَسَب عقل هم یک مطلب غلطی است که مثلًا در هفتصد سال پیش از این یک جمعیتی- ما فرض کنیم که اگر هم این جور بوده، با اینکه این جور که نبوده است این؛ این را خوب ما میدانیم از اول این طور نبوده است که با تصویب ملت روی کار آمده باشند، سر سلسله قاجاریه را همه میدانند که ... آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زد اوضاع را، خود رضا شاه را هم همه ما دیدیم او را دیگر؛ آن شنیدنی است و این هم دیدنی است که ما که یادمان هست دیدیم که ایشان هم آمد و گرفت و زد و چه کرد و با زور و با سرنیزه سلطه پیدا کرد و سلطنت پیدا کرد که هیچ ابداً به ملت ارتباط نداشت؛ حالا ما فرض میکنیم که نه، یک سلطنتی را ملت آورده است روی کار- در هفتصد سال پیش از این ملت ایران جمع شدند و یک سلطانی را، خودش را و اعقابش را سلطان کردند. خوب، راجع به آن سلطانی که در زمان خودشان است و سر و کار خودشان با آنهاست بسیار خوب. خوب، شما میخواهید مقدرات مملکت خودتان را، مملکت از شماست و مقدرات مملکت هم باید به دست شماها باشد و شما هم یک نفر را منتخب کردید؛ خوب، ما از این پیرمردهای هفتاد سال پیش از این، هفتصد سال پیش از این میپرسیم که شما نسبت به ما چکاره هستید؟ شما به چه دلیل یک کسی را سلطان برای ما قرار دادید؟ چون ما خودمان در این زمان باید انتخاب کنیم. به مجرد اینکه در هفتصد سال پیش از این یک اشخاصی آمدند و یک کسی را، یا یک سلسلهای را سلطان کردند، این اسباب این میشود که نسبت به ما هم یک وضع عقلی قانونی داشته باشد؟ به چه دلیل؟ هر قانون این را بگوید غلط است که باید حتماً شما تسلیم بشوید به آنی که هفتصد سال پیش از این روی عقل خودش یک چیزی را گفته است و یک کسی [را] سلطان کرده. بنا بر این اگر هم ما فرض میکردیم که سلطنتِ- مثلًا- رضا شاه یک سلطنتی بوده است که روی تصویب مردم بوده و آن مجلسی که درست کردهاند- آن قلابیای که درست کردند نه- یک مجلس صحیحی ما فرض کردیم بوده است، آنها هم موکلهایشان یک طایفه دیگری بودند؛ الآن اکثریت جمعیت الّا نادرشان، نادرشان که چند نفری در هر شهری ممکن است پیدا بشود که یادشان است آن وقت؛ اگر یادشان هم باشد آن وقت، آن وقت معلوم نیست که اکثراً اینها به یک حدی رسیده بودند که رای داشته باشند، بچه بودند یا جوان بودند. خوب حالا ما فرض میکنیم که در هفتاد سال پیش از این، شصت و چند سال پیش از این یک جمعیتی آمدند- جمعیت ایران- پدران این طایفه بودند، آمدند و رای دادند به اینکه وکلایی تعیین کردند خودشان، میگوییم حالا آزاد بودند (همهاش «گفتنی» است و الّا نیست این طورها) فرض کنیم که خیر، آزاد بودند و وکلایی را تعیین کردند آنها، آن وکلا، وکلای اینها بودند؛ بسیار خوب، وکلای آنها حق داشتند که یک کسی را تعیین کنند که مقدرات اینها دست او باشد، درست؛ خوب به چه مناسبت این وکلا- وکلای ما که نبودهاند [و] خوب شما که اصلًا آن وقت نبودید تا وکیل داشته باشید، وکلای شما که نبودند- به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضا خان دادند؟ چه حقی، پدران ما چه حقی داشتند که یک همچو کاری بکنند؟ نه ما پدرانمان را وکیل کرده بودیم و نه خودمان وکیل کرده بودیم این وکلا را. اینها بیجا یک همچو کاری کردند.
سلطنت «شاه» حتی خلاف قانون اساسی رژیم
بنا بر این اصلًا رژیم سلطنتی بطلانش همراه خودش است. خود قانون اساسیِ آن وقت- که این فروعش اینهایش همهاش پوسیده است- همین خود قانون اساسی میگوید که سلطنت یک موهبتی است الهی که به «اعلیحضرت» آن را مردم میدهند! حالا «موهبت الهی» است و مردم میدهند! حالا این چرا چه جور شده که مردم وکیل خدا هستند، موهبت را مردم میدهند! این چه است، شاید آن وقت هم اینها دیدند که نمیشود- مثلًا- دعوا کرد با رضا خان یا با آن سلاطینی که آن وقت بودند نمیشود خیلی دعوا کرد، خواستند یک چیزی- یک استخوانی لای زخم بگذارند! نه، قضیه این حرفها نیست، بیخود است. این نظام غلط پوسیدهای است. در هر صورت، در خود قانون اساسی هم این است که سلطنت موهبت الهی است که مردم میدهند به شاه. خوب حالا همین ماده را ما میخواهیم عمل بکنیم به آن. مردم باید سلطنت را بدهند به شاه. ما از سرتاسر این مملکت سوال میکنیم که سلطنت ایشان را آیا شما دادید به ایشان؟ هیچ کس جواب آری ندارد، برای اینکه اگر هم صحیح باشد، پدران شما- اگر صحیح باشد، من عرض میکنم دروغ است این حرف اما اگر هم صحیح باشد- این موهبت الهی را دادند به رضا خان؛ خوب رضا خان مُرد و سلطنت او هم تمام شد؛ پدران ما نه وکیل ما بودهاند نه ولیّ ما بودند، هیچی نبودند آنها هم؛ آن وقت اکثر مردم نبودند در خارج تا اینکه پدرانشان یک کاری برایشان بکنند؛ بنا بر این به چه دلیل الآن محمد رضا خان به حَسَب قانون اساسی، به حَسَب همین قانون که «موهبت الهی» است که مردم میدهند به شاه، خوب از ایشان ما میپرسیم که کدام مردم به شما همچو رایی دادند؟ شما خودتان قبول دارید که این رای را به پدر شما دادند؛ آن هم آنهایی که دادند، الآن از آنها کمی مانده است، هیچی نمانده است تقریباً- اگر هم داده باشند. بنا بر این، روی موازین قانون اساسی، یعنی روی همین مادهای که شاه به آن استناد میکند برای سلطنت خودش، روی همین ماده، ایشان سلطنت ندارد برای اینکه موهبت الهی باید ملت بدهند به یک کسی که شاه بشود، و ملت ندادهاند به او.
عرض کنم اینها همهاش روی فرض این است که سلطنت رضا شاه را مردم داده باشند به او و مردم ندادهاند و ما دیگر میدانیم. و ما فرض میکنیم که خیر، آن سلطنت موهبت الهی بوده است که مردم دادهاند به شاه؛ حالا ما این هم فرضش میکنیم که خیر، خود این مردم همه با هم جمع شدند و این موهبت الهی را تقدیم آقای «آریامهر» کردند! خوب الآن که مردم همه دارند میگویند نمیخواهیم، خوب تمام میشود که قضیه! [خنده حضار] خوب یک چیزی مردم دادند حالا میگیرند. یک چیزی که اختیار دادنش دست یک کسی است، اختیار گرفتنش هم دست خود اوست.
ما فرض میکنیم که همه مردم جمع شدند یک روزی گفتند که محمد رضا خان سلطنت برای او باشد، ما این «موهبت الهی» را تقدیم ایشان کردیم؛ حالا را شما چه میگویید؟ تو حالا میخواهی سلطنت بکنی! سلطنت سابق بسیار خوب؛ تا حالا قانونی به قول خودت! از حالا که مردم دارند میگویند نه، دیگر چه؟ میگویید که همه باز هم میگویند آره؟ اصفهانیها داشتند آتش میزدند به همه چیز باز آنجا مردِکه- آنجا ایشان بود یا یک کسی از رفقایشان- میگفت که مردم شاه دوست اصفهان! [خنده امام و حضار]
الآن هم اینها این حرف را میزنند که مردم شاه دوست ایران! خوب الآن این مردم شاه دوست همه با هم جمع شدهاند میگویند ما نمیخواهیم یک مطلبی را. یک کسی را من وکیل کردم، مادامی که عزلش نکردم وکیل است؛ وقتی عزلش کردم دیگر نمیتواند بگوید تو وکیل کردی مرا دیگر حق نداری حرف بزنی! خوب سلطنت یک چیزی بوده که مردم باید بدهند به یک کسی، حالا ما فرض میکنیم که مردم دادند به شما، حالا میگویند نمیخواهیم؛ حالا دیگر ایشان چه میگوید؟ پس ایشان یاغی است الآن! اینکه من گاهی مینویسم یاغی، نه این است که مبالغهای است، مبالغه نیست؛ ایشان الآن یاغی است. یاغی عبارت از آن آدمی است که بیاید بیخودی یک جایی، یا به ضد قوانین بخواهد یک حکومتی بکند، بخواهد یک کلاهبرداری بکند. ایشان تمام این استفادههایی که در این مدتها کرده روی یاغیگری بوده است و کلاهبرداری بوده. اگر فرض کنید سلطنت یک حقوقی داشته است و ایشان حقوقش را گرفته، کلاهبرداری بوده برای اینکه سلطنت نبوده تا حقوق بگیرد ایشان!
ما فرض میکنیم که خیر، ایشان همچو موافق با همه مواد قوانین هم عمل کرده و سلطنت هم یک حقوقی داشته و آن حقوق ناچیز! را هم ایشان گرفته، ما از ایشان میپرسیم که شما به چه دلیل گرفتی؟ شما که سلطان نیستید که حقوق بگیرید. الآن که مردم دارند فریاد میزنند که «نه»، به چه مناسبت شما در جایی که مال ملت است نشستهای؟ جایی که مال ملت است میروی حکمفرمایی میکنی، مردم را دعوت میکنی؛ به شما چه؟! مال ملت است اینها؛ چه میگویی به مردم؟
بنا بر این، این اصلی که ایشان نباید باشد، مردم میگویند نباید باشد ... حالا مردم میگویند نباید باشد. شاید اکثراً غافل باشند از اینکه این نباید که از اول باشد، نبوده از اول؛ نه اینکه نباید باشد. «نباید باشد» مال آنی است که تا حالا بوده. حالا میگوییم آقا، تا حالا شما بودید بسیار خوب، حالا از این به بعد بر چه [اساس] میگویی؟ بیا برو دیگر، بس است دیگر! تا حالا هر کاری کردی خوب یا بد، بسیار خوب از حالا ما نمیخواهیم. این مال «نباید باشد» است. اما وقتی که مطلب را بازش کنیم از هم، یا تاریخ این سلطنت ایشان را، آنکه یادشان است و آنکه توی کتابها نوشتهاند- اگر نوشته باشند و جرات کرده باشند، نوشتهاند منتها ظاهر نیست، بعد پیدا میشود اینها- آنهایی که اطلاع به واقعه دارند، خوب میدانند که قضیه این نبوده است که یک سلطنت اعطایی باشد که قانون اساسی میگوید که اعطا کردند. این سلطنت رضا خان، پدر محمد رضا، این یک سلطنت زوری، قلدری، مجلس سرنیزهای و الزامی [بود] به اینکه شما باید رای بدهید، به اینکه آن دسته «1» بروند و این دسته «2» بیایند؛ نه آن دسته درست بود و نه این دسته درست.
حمایت ابرقدرتها از شاه به دلیل تثبیت منافعشان
قضیه این نبود که یک مجلس قانونی بوده و یک انتخاب قانونی بوده و اینها، و ما حالا میگوییم که شما تا حالا درست و بروید؛ اصلًا از اول غلط بوده است. از اول نبوده ایشان شاه. پدرش را انگلیسها تحمیل کردند به ما، خودش را هم متفقین یعنی هم انگلیس و هم روس و هم امریکا تحمیل کردند به ما. کیْ یک همچو حرفی بوده است که ایشان تا الآن هم پشت سرش ایستادهاند و هر شب و هر روز داد میزنند به اینکه نه، ما این را میخواهیم، ما بهتر از این کسی را نداریم. با تعبیر اینکه، بعضی وقتها تعبیر به اینکه میگویند- گفت تعبیر شده به اینکه این «آدم» ماست! کارتر بگوید این را که این آدم ماست، این باید باشد! ما نمیخواهیم آقا. خوب، یک کسی که شما گذاشتی برای منافع خودتان، ما منافع خودمان را باید ملاحظه کنیم؛ ملت ایران میگوید منافع خودم را میخواهم ملاحظه کنم نه منافع امریکا را. خوب، امریکا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اینکه ما ایشان را [آوردیم،] باید باشد ایشان. همه فریاد ملت ایران این است که اینها چکارهاند که میگویند ایشان باید باشد؟ ملت ما، ملت و مملکتْ مال ما؛ هیچ کدام شما حق ندارید بگویید که ایشان باید باشد.
منافع ما را ایشان بهتر از دیگران حفظ میکند! خوب منافع شما را حفظ میکند، به ما چه ربطی دارد؟! وقتی بنا شد منافع شما را اینها حفظ میکنند، شما ببریدش یک جایی هر چه هم دلتان میخواهد به او هر کاری میخواهید بکنید. این چه معنا دارد که یک کسی منافع شما را [تامین] میکند و لیکن از ما میدزدد و به شما میدهد! ما میخواهیم ندزدد. میخواهیم دستش را بگیریم که ندزدد. دیگر مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشکالمان سر هر دو شماهاست. سر امریکاست که دارد میخورد و میبرد؛ سر این است که دارد میدهد این را، اموال مردم را به غارت.
تجزیه کشور با وجود شاه، نه با رفتن شاه
آن وقت در اینجاها حرفها دیگر هست؛ حرفها میزنند ایشان! مکرر این را میگوید که اگر چنانچه من بروم این مملکت تجزیه میشود! حالا ایران است بعد «ایرانستان» میشود! یعنی تَبَعِ- مثلًا- روسها! یک تکهاش تبع روسها مثل ازبکستان و- نمیدانم- چه میشود، این هم «ایرانستان» میشود، و آن طرفش هم چهار قسمت میشود، آن طرفش هم دست انگلیسها میافتد، آن طرفش هم دست- مثلًا- روسها میافتد، آن طرفش هم دست امریکایی، و تجزیه میشود ایران! الآن که ایرانْ ایران است- برای خاطرِ- به صدقه سرِ ایشان است که ایران است! اگر ایشان نباشند این تجزیه میشود و هر کدام یک تکهاش را میبرند! خوب اینکه هر کدام یک تکه را میبرند، به نفع آنهاست یا به ضرر آنهاست؟ خوب لا بد به نفع آنهاست که میبرند؛ خوب حالا ما باید ملاحظه کنیم ببینیم که اگر ایشان باشند تجزیه میشود یا اگر ایشان نباشند؟ اگر بنا شد که شما نباشید تجزیه میشود، اگر بروید تجزیه میشود که به نفع آنهاست، چه شد که همه اینها طرفدار شمایند؟! شما میگویید که اگر من نباشم آذربایجان را روسها میبرند، روسها از خدا میخواهند آذربایجان را ببرند، آن طرف هم انگلیسها میبرند، آنها هم از خدا میخواهند که یک طرف را ببرند، یک مقدارش هم- مثلًا- فرض کنید که کسی دیگر میبرد، امریکاییها میبرند، آنها هم که میخواهند، اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما بروید تجزیه میشود، پس چرا از شما این قدر تایید میکنند؟ کارتر هر روز، هر وقت یک صحبتی پیش میآید میگوید که ما این را لازمش داریم! این باید باشد! این نفع ماست! اینکه نباشد، نفعش بیشتر است! میگویی یعنی آنها نمیفهمند تو میفهمی؟! [خنده حضار] کارتر و اینها- امریکاییها و انگلستان و آنها- نمیفهمند که اگر من بروم این جوری میشود و به نفعشان است، از این جهت پشتیبانی میکنند؟! تو که نمیتوانی [این را] تصدیق کنی، پس معلوم میشود که با بودن شما تجزیه است و الآن تجزیه است!
الآن ما یک مملکت مستقلی نداریم. یک مملکتی که ارتشش زیردست یک کس دیگر است، فرهنگش باز نیز یک کس دیگری است، مجلسش به دست دیگری است، ما چه داریم آخر؟ یک مملکتی مجلس دارد؛ اگر یک مجلسی دارد، مملکتی است؛ ما مجلس نداریم. تو خودت در نوشتههایت گفتی، در صحبتهایت گفتی که لیست میآوردند! زمان پدرش را دارد میگویدها! این یا توجه ندارد، یکوقت شروع میکند تعریف کردن از پدر، یکوقت هم میگوید که تا چند سال پیش از این لیست را میآوردند و میدادند به ما، به حکومتها که وکلا را تعیین کنند! زمان پدرش هم میگوید همین طور بوده و زمان خودش هم میگوید تا مدتی این طور بوده. منتها حالا دیگر، حالا دیگر این طور نیست! خوب ما که مملکتمان وضعش این است که لیست باید بیاورند تا وکلایی که مردم باید تعیین کنند، حتی تو هم نباید تعیین کنی، باید سفارتخانهها تعیین کنند که اینها را شما باید قرار بدهی وکیل ما، پس مجلسْ ما نداریم. وقتی مجلس نداریم، دیگر قانون اساسی، معنیِ عمل به قانون اساسی معنا ندارد!
مجلسی نیست تا اینکه عمل به قانون اساسی باشد. پس ما قانون اساسی هم که به آن عمل بکنیم الآن نیست در کار. یک قانون اساسی بوده و نوشتهاند گذاشتند کنار!
فرهنگ ما را هم که همه میدانید که یک فرهنگی است که آنها درست کردهاند برای ما، نظاممان هم که آن طوری است، اقتصادمان هم که از همه چیز بدتر. همه اینها الآن تحت تصرف دیگران است. الآن مملکت ما یک مملکتِ تجزیه شده [است]، مملکتی است که تحت نظر دیگران و تحت سلطه دیگران؛ و هر چه منافع هست دارند میبرند و میخورند؛ و علاوه بر آن همه جوانهای ما را دارند خراب میکنند و ضایع میکنند از طرفی و نمیگذارند تحصیل بکنند. حتی اینهایی که در خارج آمدهاند، اینها که الآن در خارج آمدهاند برای نیروی اتمی، اینها خوب چند دسته شان- یک دو دسته شان- پیش من آمدهاند و حرفشان این است که نمیگذارند که ما درست تحصیل بکنیم. ما را به یک حد پایین تر از اینی که هستیم نگه میدارند، نمیگذارند تحصیل بکنند! اینها نمیگذارند در خود دانشگاهمان تحصیل بکنند. اینها تحصیلشان را به یک حد محدودی [رساندند] که بیشتر از آن حد نروند که مبادا یک آدمی پیدا بشود در مقابلشان بایستد. پس رفتن شما اسباب این میشود که این تجزیه برداشته بشود، یعنی استقلال [پیدا] بشود؛ مستقل بشود.
حکومت اسلامی رای همه ملت
این طرحی را که ما دادیم ایشان میگوید که این طرح اصلًا همان قضیه تجزیه است. اینکه همه مردم دارند میگویند حکومت اسلامی، یعنی یک حکومتِ تجزیه شده! و همه در همه اطراف مملکت یکصدا دارند میگویند ما حکومت اسلامی میخواهیم، این معنی لا تجزیه است؛ این معنی این است که همه یک چیز میخواهند. تجزیه معنایش این است که یک دسته یک چیزی را بخواهند و یک دسته یک چیز، یک دسته یک چیز دیگر.
یکی از حرفهایش این است که آن وقت کردستان خودش علی حده میشود! اگر به این ترتیبی که اینها میگویند کردستان علی حده میشود، بلوچستان علی حده میشود، لرستان علی حده، اینها هر کدام یک حکومت مستقله و خودمختاری میخواهند، ما میگوییم که الآن وضعِ همه جا خراب است. این همه مردم که الآن دارند فریاد میکنند که ما حکومت اسلامی میخواهیم، معنایش این است که تجزیه نمیخواهیم. معنایش این است که کردستانْ علی حده حکومت اسلامی میخواهد، آن هم حکومت اسلامی میخواهد، آن هم حکومت اسلامی. همه شان دارند [میگویند] حکومت اسلامی. الآن شما به کردستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به بلوچستان بروید فریاد حکومت اسلامی است، به خراسان بروید، هر جا بروید همین صحبت است و «همین آش است و همین کاسه» که حکومت اسلامی میخواهیم. وقتی بنا شد یک ملتی همهاش حکومت اسلامی بخواهد، این دیگر تجزیه بردار است؟! این را میشود گفت تجزیه؟! این تبلیغات است. که حالا من خسته شدم که ما بقیِ «فرمایشات» ایشان را درست توضیح بدهم.
ان شاء الله خداوند تایید کند همه شما را، و اصلاح کند امور مسلمین را، امور ایران را.