مطلب مرتبط

سخنرانى در جمع روحانيون قم (ارزيابى قيام ملت)
شناسه مطلب صحیفه
نمایش نسخه چاپی

سخنرانی در جمع روحانیون قم (ارزیابی قیام ملت)

قم، مسجد اعظم
آغاز دروس حوزه پس از چهلم شهدای مدرسه فیضیه
ارزیابی قیام ملت، و حوادث تلخ و شیرین سال 41 و اوایل سال 42
روحانیون، طلاب و اهالی قم‌
جلد ۱ صحیفه امام خمینی (ره)، از صفحه ۲۰۶ تا صفحه ۲۱۶

توضیح تاریخی

  • پس از تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نیز لوایح ششگانه و انقلاب سفید شاه، روحانیت مبارز شیعی ساکت ننشسته و دست به اعتراض علیه اقدامات رژیم زدند و در راس آن‌ها امام عید سال 42 را عزای عمومی اعلام کردند. رژیم پهلوی در توطئه‌ای از پیش طرح ریزی شده به قصد تضعیف حوزه و روحانیت در روز دوم فروردین 1342 شمسی مطابق با روز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام) به مدرسه فیضیه حمله کرد و پس از مقاومت طلاب به روی آنها آتش گشود و عده زیادی از طلاب را شهید و یا مجروح کرد. در این حمله وحشیانه عده‌ای از طلاب را از بالای پشت بام مدرسه فیضیه به پایین انداختند و در نهایت به غارت کتاب ها و وسایل آنها پرداختند. ر.ک. سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، www.irdc.ir

بسم الله الرحمن الرحیم‌
خداوندا، زبان ما را از بیهوده گفتن و گزاف و لغو و دروغ حفظ بفرما. خداوندا، قلوب ما را به نور اسلام و روحانیت روشن بفرما؛ خداوندا گوش شنوا عنایت بفرما به سلاطین دوَل اسلام، به روسای جمهور دوَل اسلامی، به نمایندگان مجلسیْن دوَل اسلامی، به نخست وزیران و وزرای دوَل اسلامی، به روسای دانشگاههای دوَل اسلامی، به کارفرمایان و کارمندان دوَل اسلامی. خداوندا، آنها را قرار بده ...

جنایات با ماسک اسلام پناهی‌

این سال برای روحانیت، عرض کنم بسیار بد سالی بود و از جهتی بسیار خوب سالی بود: بد بود برای اینکه یک مملکتی که باید به دنیا معرفی بشود به اینکه مملکت صحیحی است، هیات حاکمه درستی دارد، دستگاه عدالت دارد، دادگستری دارد، محاکم قضایی دارد، اقتصادش خوب است، زراعتش خوب است؛ یک مملکتی که باید به صلاح و به صحت معرفی بشود در جامعه بشر، معرفی شد به مرکز فساد و مرکز هر چیزی که شما بخواهید اسمش را بگذارید؛ از آن بدتر، بخواهیم بگوییم مثل زمان مغول است، نمی‌توانیم همچو بی‌احترامی‌ای به مغول بکنیم. آنها یک جمعیتی بودند کفار، و شاید مهدور می‌دانستند دم ما را؛ و وارد شدند در مملکت برای گرفتن مملکت اجنبی، آن هم مملکتی که بر خلاف مسلک آنها و دیانت آنها بود و کردند آن کارهایی را که کردند. اینجا در این قضایا، اینها مدعی اسلام هستند، مدعی ایمان هستند، مدعی تشیع هستند! در عین حال که با این ادعاها امرار روز می‌کنند و امرار حیات می‌کنند، کارهایشان‌ همان کارهایی است که مغول باید انجام بدهد، چنگیز باید انجام بدهد. در مراکز علمی می‌ریزند، خون بچه‌های شانزده ساله و هفده ساله [را] می‌ریزند، خراب می‌کنند مرکزهای علمی را، به علما اهانت می‌کنند، فحشهای ناموسی می‌دهند، در حبس می‌برند، زجر می‌کنند، می‌کشند، می‌زنند، خونخواری می‌کنند؛ در عین حال نطق می‌کنند، اظهار اسلامیت می‌کنند، اظهار تشیع می‌کنند، اظهار کشف [و] کرامت می‌کنند. «1» آنها دیگر نمی‌گفتند که ما شیعه هستیم؛ دشمن بودند با ما، در حال تعدی وارد شدند در مملکت ما. اینها با حال دوستی و ادعای دوستی، ادعای تشیع، بالاتر از تشیع، با این ادعاها این اعمال را انجام دادند و می‌دهند.

توطئه دیرینه بر ضد حوزه قم‌

من [آنچه‌] به شما عرض کنم مطلبی نیست که مال این چند ماهه باشد؛ این یک مطلب ریشه دار است، مطلبی است که مال چندین سال پیش از این است، اگر نگویم چهل و چند سال پیش از این، لا اقل بیست سال پیش از این است که اینها نقشه‌شان این بود که قم نباشد. در زمان حیات مرحوم آقای بروجردی- رضوان الله علیه- هم نقشه این بود که ایشان نباشند و قم نباشد. قم را برای «2» منافع خودشان مضر می‌دانند. قم لشکر حق است؛ جنود ابلیس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف می‌دانند. در همان زمان ایشان هم، نسبت به ایشان تعبیراتی می‌شده است که من نمی‌توانم در این منبر عرض کنم. همان وقت بوده است که، نقشه خارج این بوده است که قم نباشد تا ما هر کاری می‌خواهیم انجام بدهیم و یک نفس کش در مقابل ما صحبت نکند، حرف نزند، بحث نکند، ایراد نکند، اعتراض نکند
اینها از همان زمان مرحوم آقای بروجردی، اگر نگویم از چهل و چند سال پیش از این، از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشته‌اند، منتها با بودن ایشان می‌دیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام بدهند. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی؛ از همان اول، اینها شروع کردند به اسم احترام از مرکزی، کوبیدن این مرکز را؛ نه از باب اینکه حُبی به آن مرکز داشته‌اند؛ به هیچ مرکزی از مراکز دیانت اینها احساس حُب نمی‌کنند؛ نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند، از باب اینکه قم را نمی‌خواستند. قم موی دماغ بود، نزدیک بود به اینها، مفاسد را زود ادراک می‌کرد و کارهای اینها زود برش منکشف می‌شد. اینها قم را نمی‌خواستند منتها نمی‌توانستند به صراحت لهجه بگویند: قم نه، می‌گفتند: نجف آره، مشهد آره؛ «در قم چیزی به نظر نمی‌خورَد»! «3» فهمیدند که چیزهایی به نظر می‌خورَد، چیزهایی به چشم می‌خورَد، چیزهایی به دهان می‌خورَد، به گوش می‌خورَد؛ فهمیدند که نه آن طور نبوده است. اینها از آن وقت نقشه کشیدند برای نابودی روحانیت و دنبالش نابودی اسلام و دنبالش نفع رساندن به اسرائیل و عمال اسرائیل.

عنصری بیسواد در راس دولت‌

از اول، مطلب این طور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نکرده بودند مطالبشان را؛ گاهی اعلان می‌کردند، لکن مضمضه می‌کردند مطلب کفر خودشان را. بعد از فوت ایشان، ابتداءً یک نقشه شیطانی کشیدند و در بلاد ایران، آنجاهایی که من مطلع شدم، از مردم می‌خواستند التزام بگیرند به اینکه شما به فلان مرکز تلگراف کنید و انتخاب کنید فلان مرکز را؛ نه از باب اینکه علاقه‌ای به آن مرکز داشتند، از باب اینکه این مرکز را نمی‌خواستند. مردم اعتنا نکردند به آنها. [به‌] دنبال آن، نقشه‌ها کشیده شد، دولتها سر کار آمد؛ نمی‌دانم به آن دولتها این پیشنهادها شد و قبول نکردند، یا اینکه نتوانستند این قدر بی‌شرافتی بکنند. شاید شریف بودند، عالِم بودند، دکتر بودند، مهندس بودند، و نتوانستند با همه مراکز علم مخالفت کنند. تا اینکه منتهی شد به اینکه باید دولت، دولتی‌ باشد که علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا کلاس پنج بیشتر درس نخوانده باشد، آن هم در کرج تحصیل اجازه نامه با اعمال نفوذ کرده باشد، نداند معنای علم چه هست، نداند معنای دیانت چه هست، نداند نقش روحانیت در بقای این مملکت چیست، نفهمد مطالب را؛ سربسته و چشم بسته به او دیکته کنند و بگوید و نفهمد چه می‌گوید، و بکند و نفهمد چه می‌کند
دیدیم که از اولی که این دولت بیسواد و بی‌حیثیت روی کار آمد، از اولْ اسلام را هدف قرار داد: در روزنامه‌ها با قلم درشت نوشتند که بانوان را حق دخالت در انتخابات داده‌اند، لکن شیطنت بود؛ برای انعطاف نظر عامه مردم به آن موضوع بود که نظرشان به الغای اسلام و الغای قرآن، درست نیفتد؛ و لهذا، در اولی که اینجا ما متوجه شدیم و اجتماع شد و آقایان مجتمع شدند با هم برای علاج کار، توجه ما در دفعه اول منعطف شد به همان قضیه؛ بعد که مطالعه کردیم دیدیم آقا، قضیه، قضیه بانوان نیست، این یک امر کوچکی است؛ قضیه معارضه با اسلام است: منتخِب و منتخَب، مسلمان لازم نیست باشد، حَلْفِ «4» به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را می‌خواهیم چه کنیم؟ بعد که مصادف شدند با تودهنی از ملت مُسْلم، تاویل کردند حرفشان را به اینکه خیر، مراد ما از «کتاب آسمانی» قرآن است. ما هم ازشان پذیرفتیم؛ به حَسَب ظواهر شرع، لکن به مجرد اینکه اینها یک چند نفر عمله را دور خودشان دیدند و یک زنده باد و مرده باد را دیدند، باز همان مطالب خبیثشان را از سر گرفتند، همان مطلبی را که ابطال کرده بودند دوباره از سر گرفتند: دوباره تساوی حقوق مِنْ جَمیعِ الْجَهات. تساوی حقوق من جمیع الجهات، پایمال کردن چند تا حکم ضروری اسلام است، نفی کردن چند تا حکم صریح قرآن است. بعدش باز دیدند که مصادف شد با یک ناراحتیها و یک حرفها و یک چیزهایی؛ حاشا کردند؛ وزیرشان یک جا حاشا کرد، امیرشان یک جا حاشا کرد
در روزنامه‌ها به صراحتِ لهجه نوشتند که بردن بانوان به سربازی، تصویبش در دست‌ تنظیم است؛ لکن بعد از آنکه دیدند که خیلی فضاحت بار آمد [و] مردم ناراحت شدند، همان نوکرهای ارباب، به حَسَب واقع هم ناراحت شدند؛ وقتی دیدند [مردم‌] ناراحت شدند، گفتند: اکاذیب است. پرونده‌سازی خواستند بکنند؛ پرونده‌سازیهای بچگانه مضحک بکنند.

شاه و یورش به مراکز دین و دانش‌

این سال بد بود برای اینکه حمله به اسلام زیاد شد، حمله به قرآن زیاد شد؛ مراکز علم را کوباندند به حَسَب توهّم خودشان؛ بچه‌های ما را، عزیزهای ما را زدند، سرهایشان را شکستند، پاهایشان را شکستند، بعضی‌شان را کشتند، از پشت بامها انداختند. اگر اینها دهقانها بودند، «5» پس چرا این دستگاه انتظامی کمکشان می‌کرد؟ اینکه دیگر مخفی نبود؛ این را صد هزار جمعیت از توی خیابانها و از توی صحن و از توی مدرسه، خوب می‌دیدند که دستگاه شهربانی دارد کمک مستقیم می‌کند؛ این دهقانها را کمک می‌کرد بر ضد اسلام. اگر راست می‌گویند که دهقانها بوده‌اند، پس چرا وقتی که مَرْضای ما را بردند در مریضخانه‌ها، شهربانی و [ساواک‌] فرستادند گفتند: دشمنهای اعلیحضرت را می‌برید در مریضخانه؟ پدرتان را در می‌آوریم، اینها باید بروند. اگر دهقانها بودند، به اعلیحضرت چه کار دارد؟ اگر کماندوها بودند و آنهایی که مربوط به خود ایشان است و از دستگاه خود ایشان هست، [آیا] با قول ایشان بوده، با فرمان ایشان بوده است و یا بدون اطلاع و بدون فرمان؟ اگر با اطلاع است، خوب بگویید ما تکلیفمان را با ایشان بفهمیم؛ خوب بفهمیم؛ خوب ما، طرفمان کی است؟ یک نفر است. اگر این طور نیست، خوب بگویند تا ما بفهمیم که این کماندوها سرِخود آمدند؟! و همین طور بیخودِ بیخودی آمدند؟! یا سازمان امنیت اینها را آورد؟ یا شهربانیها آوردند؟ یا نخست وزیر امر کرد، یا فلان وزیر و فلان امیر امر کرد؟ خوب بگویند کی این کارها را کرده؛ چرا حاشا می‌کنند؟
پیش هر که می‌روی، گردن دیگری می‌گذارد، به هر که اعتراض می‌کنی، به دیگری نسبت می‌دهد، دستگاه شهربانی می‌گوید که سازمان امنیت؛ سازمان امنیت می‌گوید شهربانی؛ دوتایشان می‌گویند: امر اعلیحضرت؛ راست می‌گویند که امر اعلیحضرت است؟ اعلیحضرت با دیانت اسلام مخالف است؟ واقعاً با قرآن مخالف است اعلیحضرت، به حَسَب قول اینها؟ اگر مخالف است، آن حرفها چه هست دیگر؟ آن همه کشف و کرامت کجاست؟ اگر مخالف نیستند، پس چرا جلوگیری نمی‌کنند از این وحشیگریها؟ چرا تودهنی نمی‌زنند به این شهربانیها، به این سازمانها، به این نخست وزیرها؟ ایشان که فعال ما یشاءاند می‌توانند یک همچه کاری را بکنند؛ حالا که دیگر مطلبی نیست، برگرد [ند] به عصر سابق [دوران استبداد] و قبل از صد سال پیش از این. حالا که مطلب این طوری است، خوب بزنند تودهنی به اینهایی که کار بد می‌کنند، کارهای خلاف اسلام می‌کنند، کارهای خلاف دیانت می‌کنند و نسبت می‌دهند به ایشان؛ تبرئه کند خودش را. آقا، نمی‌شود سلطان اسلام با اسلام مخالف باشد؛ نمی‌شود این. اگر نیستند بگویند، اظهار کنند، اظهار تاسف کنند به اینکه مردک «6» آمده است، ریخته مدرسه فیضیه را خراب کرده است.

دیداری از فیضیه به خون خفته‌

بنده [هنوز] این مسائلِ جوانهای خودمان را ندیدم، و بعد از مباحثه می‌روم می‌بینم. اول وقتی است که می‌روم می‌بینم. برویم آنجا یک فاتحه‌ای بخوانیم برای آنهایی که کشتند [گریه حضار]؛ یک اظهار تاثری بکنیم برای اینها؛ اینها که نمی‌گذارند ما فاتحه هم بگیریم [گریه حضار]. اگر دهقانها کردند، پس چرا نمی‌گذارید فاتحه بگیریم؟ چرا فاتحه تهران را به هم می‌زنید؟
سال بدی بود برای اینکه مفتضح شد هیات حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمی‌خواستیم. ما نمی‌خواهیم که مملکت ما در خارج معرفی بشود که همچو عناصر خبیثی سرِ کارند؛ ما نمی‌خواستیم این را. ما می‌خواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولی‌اش تا آن آخرش، جوری باشند، طوری سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتی باشد. بگویند آقا، ما امیر کبیر داریم؛ وزرای سابق، مشاورین سلاطین سابق، علما بودند؛ علی بن یقطین بوده است؛ گاهی ائمه اطهار- علیهم السلام- بوده‌اند.

خطر عمال اسرائیل‌

حالا مشاورین کیانند؟ اسرائیل!؟ مشاورها اسرائیل، از یهود .... دو هزار نفر بهایی را به اقرار خودشان که در روزنامه دنیا «7» [نوشته است‌]- بعد فردا مردک [شاه‌] نگوید که اشاعه اکاذیب است- در روزنامه دنیا دو هزار نوشته است، اسرائیل بهایی را، اسم بهایی [را] نیاورده؛ [نوشته‌] بعض وابستگان به مذاهب، اسمش را مذهب گذاشت!؛ دو هزار نفر را، و می‌گویند پنج هزار است، دوتایش را اینجا نوشته است، اینکه نوشته حالا؛ اینها با کمال احترام- نه مثل حاجیهای بدبخت ما که وقتی می‌خواهند تذکره «8» به آنها بدهند، باید چقدر زحمت بکشند، چقدر رشوه بدهند، چقدر بیچارگی بکشند تا اینکه یک چند را رد کنند، چند تا را قبول بکنند، آن وقت در فرستادنشان چه فضاحتها باشد، در برگشتنشان چه فضاحتها باشد؛ وقتی هم مکه می‌روند، در «منی»، حتی آن نماینده بی‌عرضه آنجا هم شکایت می‌کند که فلان آقا «9» را بگیرید از باب اینکه جایی حرف حقی زده است، گفته اسلام در خطر است از دست یهود. آقا مگر شما یهودید؟ مگر مملکت ما، مملکت یهود است؟- دو هزار نفر را با کمال احترام، با دادن به هر یک از اینها پانصد دلار ارز، به هر یک پانصد دلار از مال این ملت مُسْلم به بهایی داده‌اند، ارز داده‌اند، به هر یک هزار و بیست تومان تخفیف هواپیما [داده‌اند]، چه بکنند؟ بروند در جلسه‌ای که بر ضد اسلام در لندن تشکیل شده است شرکت کنند.

سکوت مرگبار و همراهی با رژیم جبار

وای بر این مملکت! وای بر این هیات حاکمه! وای بر این دنیا! وای بر ما! وای بر این علمای ساکت! وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت! این سکوت مرگبار، اسباب این می‌شود که زیر چکمه اسرائیل، به دست همین بهاییها؛ این مملکت ما، این نوامیس ما، پایمال بشود. وای بر ما! وای بر این اسلام! وای بر این مسلمین! ای علما، ساکت ننشینید؛ نگویید عَلی‌ مَسْلَک الشَّیْخ «10»- رضوان الله علیه- و الله، شیخ اگر حالا بود، تکلیفش این بود
سکوت؛ امروز سکوتْ همراهی با دستگاه جبار است؛ نکنید سکوت. دو هزار بهایی را با پانصد دلار ارز به هر یک، و هزار و بیست تومان تخفیف هواپیما؟! اینها در روزنامه دنیاست. یک شخصی به من گفت که یک معامله‌ای کرده است شرکت نفت با ثابت پاسال «11» و در این معامله تخفیفی داده است که بیست و پنج میلیون تومان در این تخفیف نفع برده است؛ برای نفع این جمعیتی که فرستادند به لندن بر ضد اسلام. این وضع نفت ما، این وضع ارز مملکت ما، این وضع هواپیمایی ما، این وضع وزیر ما، این وضع همه ما؛ سکوت کنیم باز؟ هیچ حرف نزنیم؟ حرف هم نزنیم؟ ناله هم نکنیم؟ خانه‌هایمان را خراب می‌کنند آخ نگوییم؟

وضع ما با این «اعلیحضرت»

مردک می‌فرستد رئیس شهربانی را، رئیس این حکومت خبیث را، می‌فرستد منزل آقایان. «12» من راهشان ندادم. ای کاش راه داده بودم تا آن روز دهنشان را خرد کرده بودم! می‌فرستند منزل آقایان که اگر نَفَستان در فلان قضیه «13» درآید، فرموده‌اند اعلیحضرت فرموده‌اند: اگر نفس شما درآید، می‌فرستیم منزلهایتان را خراب می‌کنیم، خودتان را هم می‌کشیم، نوامیستان را هَتْک می‌کنیم. این وضع ماست با این اعلیحضرت، اگر اینها راست می‌گویند. اگر دروغ می‌گویند، پس ایشان بگویند: دروغ می‌گویند؛ ایشان بفرمایند، اعلام کنند که حکومت قم «14» دروغ گفته است تا من پدر حکومت قم را درآورم؛ بگویند: رئیس شهربانی دروغ گفته تا من زیر چکمه اهل علم، پدرش را درآورم؛ نمی‌گوید که‌.
و اما سال خوبی بود برای اینکه روحانیت ارزش خودش را به دنیا اعلام کرد؛ فهماند که آنکه صحبت می‌کند، باز روحانی است، آنکه ایستادگی می‌کند در مقابل ظلم و جور ظالم و جائر، باز حوزه‌های علمیه است؛ کتک می‌خورد، داد می‌زند، کشته می‌دهد، فریاد می‌کند، مدرسه فیضیه‌اش را خراب می‌کنند، اعتنا نمی‌کند، باز صحبت خودش را می‌کند؛ هر کاری سرش بیاورند، این صحبت می‌کند. روحانیت موجودیت خودش را به همه عالَم اعلام کرد. پس بد بود چون هیات حاکمه، فضاحتِ ایران را در همه جا اعلام کرد؛ و خوب بود برای اینکه روحانیتْ حیثیت خودش را به عالَم معرفی کرد. فهماند به عالَم که ما آدمیم، روحانی هستیم ما. همه‌اش قضیه ذکر و دعا نیست؛ ما داد می‌زنیم، ما می‌گوییم نباید بکنید این کارها را، ما نصیحت می‌کنیم به شما.

رفراندم رسوای شاه‌

من نصیحت کردم به شاه. فرستاد آدم آنجا؛ در آن اول امر، قبل از رفراندم، به وسیله بهبودی، «15» به وسیله پاکروان «16» پیغام دادم به او، آقا! نکن این کار را، این رفراندم را نکن؛ این خوب نیست برای شما [که‌] این کار را بکنید، دست به این قانون نزن. اگر امروز ارسنجانی «17» چهار تا رعیت را بیاورد برقصاند و بگویند: زنده باد؛ فردا چهار تا رعیت‌ می‌آیند و می‌گویند: مرده باد! نکن این کار را؛ صلاح نیست بکنی این کار را. گوش نکرد، دیدید چه جور شد. دو هزار نفر رای نداشتند اینها، باقی‌اش زور بود. همه می‌دانند بازار تهران بسته شد که رای ندهد، بازار قم بسته شد که رای ندهد، سایر شهرستانها رای ندادند؛ اینها دو هزار تا رای آزاد بدون سرنیزه نتوانستند تهیه کنند
ما نمی‌خواستیم این طور مفتضح بشوی «18» ما نمی‌خواستیم ملت از تو رویگردان بشوند. ما می‌خواستیم شما آدمی باشی که وقتی یک چیزی را بگویی [مثلًا] «ای ملت»، تمام ملت لبیک بگویند. ما میل داریم شاه ما این جور باشد؛ ما میل داریم وزیر ما این جور باشد که اگر یک مطلبی را گفت تمام ملت با او موافق باشند نه اینکه با حرفهایش [ادعا کند] «شش میلیون»، «شش میلیون»؟!! «19» به جان عزیز شما، اگر اینها چند هزار هم داشتند؛ باقی‌اش با پر کردن صندوق. شاید به سمع ایشان نرسیده. شاید آنها گفته‌اند به او که خیر «شش میلیون، اکثریت قاطع». و الّا شاه که دروغ نمی‌گوید؛ نمی‌شود که دروغ بگوید. «با اکثریت قاطع! تمام قاطبه اهل ایران!» پس بازار تهران از اهل ایران نیست؟ خیابانهای تهران اهل ایران نیستند؟ قم از اهل ایران نیست؟ روحانیین از اهل ایران نیستند؟ سایر شهرستانها ایرانی نیستند؟ این ایران کجاست؟ این آرا از کجا آمد؟
بد شد امسال برای اینکه این مطالب واقع شد؛ و خوب شد برای اینکه شما آقایان زنده کردید اسلام را، ایستادید در مقابل ظلم؛ ایستادید، اگر نایستاده بودید خدا می‌داند که حالا رفته بودند تا آن آخر. ایستادگی شما اسباب این شد که حاشا کردند مطالبشان را؛ گفتند: «خیر، طلاق به دست مرد است؛ کی ما گفتیم؟» تساوی حقوق این است؟ دِ مردک از «حزب مردم» است. «20» ... که داد زد که «تساوی حقوق من جمیع الجهات» تساوی حقوق من جمیع الجهات، از این طرف می‌گویند؛ از آن طرف می‌گویند: کی ما گفتیم طلاق به دست زن باشد؛ نخیر طلاق به دست مرد است. از آن طرف می‌گویند: نخیر کی‌ ما راجع به ارث گفتیم؛ نخیر ارث هم همان طوری است که خدا گفته. از آن طرف هم می‌گویند: کی ما گفتیم زنها بروند به نظام وظیفه. تو روزنامه‌هایتان هست آقا! این روزنامه‌هایی که دیکته می‌کند سازمان امنیت، و می‌نویسند
می‌گویند که مدیر کیهان «21» گفته است: ما دیگر راحتیم؛ برای اینکه آن وقت ما می‌نوشتیم و اینها «22» نظر می‌کردند، حالا خودشان می‌نویسند، ما دیگر راحتیم. منتها این اعتراض هست که آقا! چرا این قدر بی‌حیثیت هستید که آنها بنویسند و شما هم بنویسید؟ چرا باید مطبوعات ما این قدر بی‌حیثیت باشند؟

خطر صهیونیسم‌

خوب بگویید آقا حرف را؛ [مگر] چه می‌کنند؟ اگر همه علمای اسلام یک مطلبی را بگویند، حالا که خطر بر اسلام وارد شده و آن خطر یهود است و حزب یهود- که همین حزب بهاییت است- این خطر که حالا نزدیک شده، اگر آقایان، علمای اعلام، خطبا، طلاب، همه با هم هم صدا بگویند که آقا ما نمی‌خواهیم که یهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند، ما نمی‌خواهیم که مملکت ما با مملکت یهود هم پیمان بشود در مقابل پیمان اسلامی؛ آنها- مسلمین- با هم هم پیمان می‌شوند، آقایان با یهود هم پیمان می‌شوند! خوب، چه وضعی است این مملکت؟ اگر نوکر هم هستید چرا این قدر نوکر؟! من سرم درد می‌کند؛ و من برای خواندن یک فاتحه لازم می‌دانم بروم به مدرسه فیضیه؛ و از خدای تبارک و تعالی، می‌خواهم که در این سال و سالهای بعد، همه سالم باشید، اسلام موید باشد، اسلام موید باشد.

«۱»- اشاره به ادعاهای مکرر شاه مبنی بر دیدن امام زمان و ارتباط با اولیای خدا. «۲»- اصل: با. «۳»- اشاره به سخن شاه که گفته بود:« در قم کسی که در حد مرجعیت باشد به چشم نمی‏خورد»! «۴»- سوگند «۵»- رژیم شاه مدعی بود که حمله کنندگان به مدرسه فیضیه، کشاورزان و دهقانان بودند. «۶»- مولوی( معاون ساواک تهران) که سرپرستی یورش به مدرسه فیضیه را عهده دار بود. وی در سانحه سقوط چرخبالِ پلیس راه( سال ۵۵) کشته شد. «۷»- یکی از مجله‏های آن روز ایران. «۸»- گذرنامه. «۹»- آقای محمد صادقی که پس از فرار از ایران به مکه مشرف شده و در آنجا بر ضد رژیم شاه و اشغالگران فلسطین سخنرانی کرده بود. «۱۰»- منظور آقای عبد الکریم حائری یزدی( بنیانگذار حوزه علمیه قم) می‏باشد که در سیاست روشی معتدل داشته است. «۱۱»- حبیب ثابت پاسال، از سرمایه داران بهایی. «۱۲»- مراجع محترم تقلید. «۱۳»- در پاسخ به تلگراف آقای سید محسن حکیم( از مراجع بزرگ تقلید) که علمای ایران را دعوت به مهاجرت به عراق کرده بودند. «۱۴»- فرماندار قم. «۱۵»- سلیمان بهبودی، رئیس تشریفات دربار شاه. «۱۶»- حسن پاکروان، رئیس وقت ساواک. «۱۷»- حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی وقت. «۱۸»- خطاب به شاه. «۱۹»- ادعای شاه در مورد تعداد رای دهندگان رفراندم. «۲۰»- اسد اللَّه عَلم. «۲۱»- مصباح زاده. «۲۲»- ماموران سانسور در ساواک.


امام خمینی (ره)؛ 12 اردیبهشت 1342

صوت مطلب

کیفیت متوسطحجم 14/68 مگابایتبیشتر

جمله طلایی

فراز طلایی

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: