درآمد:
مرگ ابراهیم یزدی دبیرکل سابق نهصت آزادی، در رسانههای متکثر این روزگار، بازتابی داشت بس کمتر از انتظار. جماعتی که اپوزیسیون نظام خوانده میشوند، نه حاضر شدند درسوگ او «طوفان توئیتری» برپا کنند و نه حتی در حد یک «ابراز تاسف ساده» با خانواده و اطرافیان او همدردی. این طیف حضور و فعالیتهای یزدی در دوران اوجگیری انقلاب در نوفللوشاتو و نیز گپوگفت انتقادی او با فرماندار معدوم تهران در شب 22 بهمن و مواردی از این قبیل را به مثابه گناهان نابخشودنی وی برگرفتند و تبلیغات خبری خود را بر پایه آن سامان دادند. جای دارد که افرادی که چون یزدی میاندیشند و زیست میکنند، از این رویداد عبرت پیشه کنند که همراهیهای گسترده با سیاستهای کانونهای قدرت جهانی، عاطفه آنان را به غلیان نمیآورد و در داوری ایشان به گاه خود، تغییری نمیآفریند. اصلاحطلبان داخلی اما درمواجهه با خبر مرگ یزدی، به دو طیف تقسیم شدند. گروهی با درنظر داشتن تحذیرهای امام خمینی از نهضت آزادی، یا کاملا دم فروبستند و یا به پیامهای توئیتری و اینستاگرامی یک یا دو خطی بسنده کردند. طیف دوم اما، واکنشی پررنگتر از گروه اول داشتند و با دادن صفاتی چون: «واقع بین»، «خیرخواه»، «مدبر» و...الخ، در واقع رادیکالسم رفتاری خود در دهه 60 را به باد تخطئه گرفتند. با این همه وزن تبلیغی گفتههای این طیف، در حدی نبود که بتواند فضای تبلیغی و رسانهای داخل و خارج را تحتالشعاع خویش قرار و بتواند سوگواری برای یزدی را تعمیم دهد. شاید اگر دبیرکل نهضت آزادی امکان رجعت به این جهان را مییافت و با دقت و زیرکی مالوف خویش، واکنشها به مرگ خویش را پی میگرفت، از آنچه روی داده است یکه میخورد! بیشک سر این بازتابها را، باید در فراز و فرودهای رفتار سیاسی یزدی جستوجو کرد و این مجالی و پژوهشی میطلبد بس فراخ و گستردهتر از یک مقاله. آنچه در ادامه میآید، تنها اشاراتی در این باره است که شاید بتواند سر بازتابهای متنوع و البته کمرمق پس از مرگ وی را بنمایاند.
همرنگ با محیط در دوره انقلابیگری!
پیجویان سیاستِ ایران برای آغازین بار، ابراهیم یزدی را در دهکده نوفللوشاتو دیدند که به عنوان تنظیمکننده و مترجم گفتوشنودهای مطبوعاتی و رادیوتلویزیونی امام خمینی انجام وظیفه میکرد. البته او تلاش داشت که به همراه ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده در رسانهها «سخنگو» یا «مشاور» ایشان نیز قلمداد شود، که با تکذیبیه صریح امام خمینی، موضوع منتفی شد. پیش از آن یزدی درانجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا فعال بود که البته او و گروهش، در سپهر مبارزات سیاسی، توجه چندانی را به خود جلب نمیکردند. او علاوه بر کنشگری سیاسی، وکیل امام خمینی درامور حسبیه بود. وجوه شرعی دریافت میکرد، مسئله شرعی جواب میداد و نمازجماعت اقامه مینمود! او درسالهای بعد نیز تلاش زیادی کرد که (لااقل همسنگ با بازرگان) به عنوان یک نظریهپرداز دینی نیز مطرح باشد که درآن توفیقی نیافت و همچنان یک فعال سیاسی تلقی میشد. در روزهای حضور در نوفللوشاتو، اولین نشانههای همرنگی یزدی با موج انقلاب، درجریان سفر مهدی بازرگان به پاریس آشکار شد. بازرگان در چند جلسه گفتوگو با امام خمینی، حاضر به پذیرش برخی دیدگاهها و شرایط ایشان نشد و در همان حال نوفللوشاتو را ترک کرد. در این هنگام یزدی با صدور اطلاعیهای بر علیه بازرگان، به تخطئه دیدگاههای او پرداخت. این یکی از مغفولترین مواضع یزدی در دوران اقامت در پاریس است که کمتر به چشم تاریخنویسان میآید.
گفتوگو با مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران در برابر دوربین تلویزیون درشب 22 بهمن57، از دیگر مظاهر آشکار انقلابیگری یزدی درآن دوران است. هرچند او بعدها و پس از انتشاربخشی از فیلم این گفتوگو، سعی در تعدیل برداشت عمومی از این جلسه داشت و خواهان انتشار تمامی این فیلم شد، اما بعید به نظر میرسید که او در قطعات منتشر نشده این فیلم، تغییر شخصیت داده و در قامت فرد دیگری ظاهرشده باشد. او در آن جلسه تلاش داشت تا کاملا زمام بازجوی از رحیمی را دردست گیرد و حتی آیتالله صادق خلخالی را نیز از دخالت و سوال منع میکرد! شواهدی نیز در دست است که یزدی میخواست خود قضاوت درباره متهمان بازمانده از فرارِ رژیم گذشته را برعهده داشته باشد که با حکم امام خمینی به آیتالله صادق خلخالی موضوع فیصله یافت.
همآوایی یزدی با انقلابیگری ِسالهای آغازین انقلاب، مصادیق دیگری نیز دارد که نوع موضعگیری وی در برابر رویداد تسخیر لانه جاسوسی در زمره بارزترین آنهاست. او بر خلاف مهندس بازرگان که اقدام دانشجویان را «برخلاف اسلام، امام و همه چیز» میدانست و حتی در محفلی آنها را «بیشرف» نامید، تسخیر را تائید و حمایت کرد و در وهله نخست، دولت آمریکا را مسئول این واقعه دانست! تاسف یزدی از این رویداد، تنها فرازهای پایانی اظهار نظر او را به خود اختصاص داد، آنجا که اشاره داشت: دولت ایران مسئول حفظ جان و امنیت اتباع خارجی است. واقعیت این است که یزدی بس سیاستمدارتر و پیچیدهتر از بازرگان بود و مکنونات ذهنی خود را به آسانی بروز نمیداد. بازرگان با صداقت و البته سادهدلی، حرف اول و آخر خود را میزد و به هیچ روی چندگانگیهای یک سیاستمدار حرفهای را در رفتار خویش بروز نمیداد. کار این سادگی به جایی رسید که او چندی پس از واقعه تسخیر، نامهای به محمدرضا پهلوی نوشت و از او خواست که خود را به ایران تسلیم کند و در عوض، او نیز تلاش خواهد کرد که برای او از دستگاه قضایی ایران تخفیف بگیرد! طرفه حکایتی است.
یزدی پس از کنار رفتن از دولت موقت و در دوره آغازین مجلس، اگرچه در فراکسیون کوچک نهضت آزادی و در قامت منتقدین رفتارهای حزب جمهوری اسلامی و نهادهای حاکمیتی همسو با آن ظاهر شده بود، اما با این همه تلاش داشت که همچنان برای طرف مقابل دوست و تفاهمپذیر جلوه کند. در دهه 60 و پس از خروج نهضت آزادی از قوای مجریه و مققننه، تنها یزدی بود که درفروردین 1364، اقبال دیدار با امام خمینی را پیدا کرد. هر چند که تاکنون موسسه تنظیم و نشر آثار امام یا هر فرد و نهاد مطلع دیگری، گزارشی از مطالب مطروحه در این ملاقات را منتشر نکردهاند، اما خود وی مدعی بود که برای مشاوره در امر جنگ به جماران خوانده شدهاست. هر چند که گزارش او از این دیدار، دست کم در فقراتی، دور از باور به نظر میرسد. پاسخ امام خمینی به نامه وزیر کشور وقت درآستانه انتخابات سومین دوره از مجلس شورای اسلامی، آئینهای تمامنما از واپسین دیدگاههای ایشان درباره این گروه، در واپسین ماههای حیات است که ازآن پس، راه هرگونه فعالیت قانونی را براین حزب بست:
«پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت میدهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است و در این باره از هیچ کوششی فروگذار نکرده است و حمل به صحت اگر داشته باشد، آن است که شاید آمریکای جهانخوار را، که هر چه بدبختی ملت مظلوم ایران و سایر ملتهای تحت سلطه او دارند از ستمکاری اوست، بهتر از شوروی ملحد میدانند. و این از اشتباهات آنها است. در هر صورت، به حسب این پروندههای قطور و نیز ملاقاتهای مکرر اعضای نهضت، چه در منازل خودشان و چه در سفارت آمریکا و به حسب آنچه من مشاهده کردم از انحرافات آنها، که اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملتهای مظلوم بویژه ملت عزیز ما اکنون در زیر چنگال آمریکا و مستشاران او دست و پا میزدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران میخورد که قرنها سر بلند نمیکرد، و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند؛ و ضرر آنها، به اعتبار آن که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بیمورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تاویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهکهای دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان، بیشتر و بالاتر است.» «1»
«اینان اعلامیهای را که امام با خط مبارکشان خطاب به آقای محتشمی نوشتهاند، مجعول دانسته و در عین اینکه نسبت جعل را مستقیماً به من ندادهاند ولی با قرار دادن خط من بالای نامه امام به آقای محتشمی، جعل را از من دانستهاند و خطی از امام که شعر: «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» است را آوردهاند و ادعا کردند که خط امام این است، در صورتی که حضرت امام در موقع قدم زدن شعر میگفتند و خط مذکور، خط امام در موقع راه رفتن و یا ایستاده است. از این گذشته اینقدر خط امام روشن است که احتیاج به این حرفها ندارد. من یک صفحه از وصیت نامه امام و نامه مورد بحث را میفرستم، خود قضاوت فرمایید آیا من اینقدر بیدین و بیعقل هستم که چیزی، آن هم چنین مساله مهمی را به امام نسبت دهم و از آنش قهر خدا در دنیا و آخرت نترسم؟»
ابراهیم یزدی پس از بازگشت به ایران، در دو حوزه «نهضت آزادی» و «دولت موقّت» کردارهایی را از خود به نمایش گذاشت که تمایل او را برای ایفای نقش «پدرخوانده» نمایان ساخت. او چند بار بر آیتالله سید محمود طالقانی خرده گرفت که چرا در آستانه اوجگیری انقلاب،گروه نهضت آزادی را وانهاده و از آن مستعفی شده است؟ استدلال او اما در این فقره جالب مینمود: این درست نیست که شما با تشکلی رشد کنید و بالا بیایید اما در برهه لزوم حضور و نقشآفرینی، آن را رها کنید! این ادعا اسباب تحیّر و اعتراض برخی فرزندان طالقانی شد. چه اینکه اوّلاً: مبارزات آیتالله ازسال 1318 و در برهه کشف حجاب آغاز شدهبود،در حالی که نهضت آزادی در سال 1340 تشکیل شد، بنابراین طالقانی نمیتوانسته در قالب این گروه به نشو و نما بپردازد و ثانیاً: او اساسا در نهضت آزادی فعالیت درخوری انجام نمیداد که در سال 57 آن را فرو گذارده باشد و ثالثاً: شرایط انقلاب و نقشآفرینی گسترده طالقانی در فرآیند آن، مانع از آن بود که او در قامت یکی از اعضای نهضت آزادی ظاهر شود. خروج «عزت الله سحابی» و «محمد مهدی جعفری» از نهضت آزادی نیز از مواردی بود که ناخشنودی یزدی را درپیداشت. او پس از احراز دبیرکلی نهضت آزادی درپی درگذشت مهندس بازرگان، در گفتوگوهای فراوان با سحابی سعی کرد که وی را به بازگشت به نهضت متقاعد سازد و حتی به او وعده دبیرکلی این تشکل را هم داد که البته مخاطب نپذیرفت و ترجیح داد با یاران خویش و در قالب «ائتلاف گروههای ملی-مذهبی» به فعالیت بپردازد. جلد دوم خاطرات عزتالله سحابی که پس از مرگ وی نشر یافت، آئینهای از اختلافات او با یزدی در ادوار گوناگون است.
یزدی در دولت موقت نیز، با برخی وزرا اصطکاکهایی یافت که عمدتاً به کنارهگیری رقیبان منتهی شد. اولین مورد اختلاف، با کریم سنجابی وزیر خارجه دولت موقت نمود یافت که به استعفای وی انجامید و سپس خود جای او را گرفت! بعدها سنجابی و عزتالله سحابی در خاطرات خویش از ماجرا پرده برداشتند و گفتند: یزدی و دامادش شهریار روحانی در قلمرو مدیریتی وزارت خارجه، دخالتهایی غیرمسئولانه داشتند و حتی در مواردی برای وزیر پاپوش میدوختند! سنجابی نیز که درآن موقعیت اینگونه رفتارها را تاب نمیآورد، عطای وزارت را به لقایش بخشید و کنار رفت.
عضو دیگر دولت موقت که از سوی یزدی به وارونهنمایی حقیقت متهم شد، «کاظم سامی» وزیر بهداشت و درمان دولت موقت بود. یزدی ادعا میکرد که حساسیت امام خمینی بر ارتباط سامی با مجاهدین، موجب استعفای او شد در حالی که وی در استعفانامه خود، ضعف دولت موقت را بهانه کردهبود! یزدی بعدها اشکال بیصداقتی و بیعملی را به برخی دیگر از وزرای دولت موقت و بسیاری از روشنفکران آن دوره نیز تعمیم داد و معتقد بود که آنها با عدم درک شرایط (بخوانید پایبندی به خواسته او و همفکرانش) به فرصتسوزی پرداخته و فضا را برای ایجاد بنبست برای دولت فراهم ساختهاند. در سالیان بعد نیز یزدی به مثابه رهبرِ در سایه نهضت آزادی عمل میکرد، چیزی که چندان مورد رضایت برخی اعضای این نهضت نبود و آثار آن پس از انتخاب عجولانه وی به دبیرکلی نهضت آزادی پس از درگذشت مهدی بازرگان نمایان گشت. عدهای از اعضا و هواداران این تشکل، این انتخاب را غیر اصولی و از سردستپاچگی میدانستند و به همین دلیل از این جریان سیاسی فاصله گرفتند.
همرنگ با محیط در دوره اصلاحطلبی!
تا پیش از درگذشت مهدی بازرگان در بهمن 73، نهضت آزادی به یک محفل یا گعده دوستانه شباهت داشت که جمعی عمدتاً سالخورده، با یکدیگر دیدار تازه میکردند. به واقع پدیده مرگ بازرگان و بازتابهای رسانهای و تا حدی اجتماعی آن، برای نهضت امری مبارک بود و آن را مجدداً و تا حدی به یاد جامعه آورد. چندی بعد نهضت و البته دبیرکل آن ابراهیم یزدی، با یک شانس نسبتاً بزرگ مواجه شدند و آن هم رویداد دوم خرداد 1376 بود. مناسب است که قبل از نظر به شرایط نهضت پس از این رخداد، اندکی در نسبت نهضت آزادی با این واقعه توقف کنیم.
ضربهای که ابراهیم یزدی و گروه متبوعش در پس این گزینش متحمل گشتند، بس سنگین بود. آنان در اظهار نظرهای خویش در روزهای منتهی به انتخابات، به قدری از پایگاه اجتماعی خود مطمئن بودند که برای ائتلاف با دیگر گروههای اصلاحطلب شرط میگذاشتند! شخص یزدی نیز در حرکتی نمادین در برخی میادین تهران -ازجمله میدان هفت تیر که مرکز فروش البسه زنانه و معمولا پرجمعیت است- حضور مییافت و اوراق تبلیغاتی نهضت آزادی را پخش میکرد! پس از آن رویداد بود که یزدی و گروهش مصلحت را در این دیدند که همواره سر به زیر چتر اصلاحطلبان داشتهباشند و هوای استقلال را از سر بیرون کنند و اینچنین شد که در وقایع بعدی او و همفکرانش تنها در قامت شریک اصلاحطلبان ظاهر شدند و خوب و بد وقایعی چون انتخابات های ریاست جمهوری سالیان 84، 88، 92 و96را باهم پذیرا گشتند.
پایان نهضت آزادی؟
گروه موسوم به نهضت آزادی را میتوان حزبی «عقیم» قلمداد کرد که کمتر در عرصه زایش و تربیت نیرو توفیق داشته است.آنان از بدو پیدایش و حتی در دورانی که پس از پیروزی انقلاب قدرت را در دست گرفتند، تنها در سطح نخبگان و مراکز تصمیمگیری فعالیت میکردند و ارتباط با بدنه اجتماعی را فروگذاردند. رفتار آنان در دوره اصلاحات نیز نشان میداد که بیشتر به لابیگری با دولتیان و مراکز مربوطه علاقه دارند و بسوی عضوگیری و تبدیل شدن به یک جریان پرقدرت اجتماعی پیش نمیروند. راز بیاعتنایی جامعه به آنان در دومین دوره انتخابات شوراها و نیز دراین روزها عکسالعمل بسیار ضعیف بدنه اجتماعی به مرگ ابراهیم یزدی را نیز، باید در همین نکته جست. اینک با مرگ اغلب چهرههای نمادین و مشهور این جریان و فقدان نیروهای شناخته شده و فعال درمیان آنان، شاید بتوان بیعاقبتی را در پیشانی این حزب خواند و آن را جریانی تمام شده دانست، چنانکه بسیاری از فعالان سیاست اینگونه میاندیشند.