یادداشت
امام فقط در تشییع پدر شرکت کرد
«شهید حاج مهدی عراقی، گروه فرقان و روایت یک ترور» در گفت‌وشنود با امیر عراقی

امام فقط در تشییع پدر شرکت کرد

 

درآمد:
هر کس که شناختی اجمالی از سیر تکوین انقلاب اسلامی داشته باشد، لاجرم به پدیده‌ای به نام «حاج مهدی عراقی» برخورده است. او با کوله‌باری از تجربه مبارزات دینی در دوران نهضت ملی، به ندای امام خمینی لبیک گفت و تا واپسین ساعات حیات، بر این عهد پای فشرد. سال‌ها تحمل زندان و نیز «زندان در تبعید» او را پیرکرد، اما اراده وی همچنان جوان ماند و پس از آزادی، به یکی از چهره‌های تعیین‌کننده انقلاب مبدل شد. درباره این شهید بزرگوار و گروه فرقان، با فرزندش جناب امیرعراقی به گفت وگو نشسته‌ایم که نتیجه آن را پیش روی دارید. امید آنکه مقبول افتد.

- قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید مهدی عراقی چقدر گروه فرقان را می‌شناختند؟

به نام خدا. گمان نمی‌کنم پدرم قبل از انقلاب با آنها آشنایی چندانی داشتند. بعد از انقلاب هم که هنوز چند ماهی از آزاد شدن از زندان نگذشته بود که به پاریس رفتند و در خدمت حضرت امام بودند. ظاهراً این گروه اغلب از بچه‌های قلهک بودند، غیر از خود گودرزی که اهل آنجا نبود. یکی دو نفرشان معلم‌های دینی خود من و برادرم شهید حسام عراقی بودند. اینها در مسجد خمسه در خیابان سراب نرسیده به خیابان دولت، کلاس تفسیر قرآن می‌رفتند و تاحدی هم فعالیت سیاسی می‌کردند. می‌گفتند که تحت تاثیر افکار دکتر شریعتی هستند، البته الان دقیقا نمی‌توانم بگویم که تا چه حد در این ادعا صادق بودند.

- به نظر شما فرقانی‌ها واقعاً تحت تاثیر افکار دکتر شریعتی بودند؟
به نظرم آنها دکتر شریعتی را سپر بلای خودشان کرده بودند. خیلی‌ها تحت تاثیر افکار شریعتی هستند، ولی هر کسی این طور برداشت نمی‌کند. جالب اینجاست اینها کسانی را ترور کردند، که بعضی‌هایشان دوست دکتر شریعتی بودند، از جمله پدر خود من و آقای حسین مهدیان که با دکتر شریعتی رابطه دوستانه‌ای داشتند. در سال56، موقعی که حاج‌آقا از زندان آزاد شدند، از آقای علی‌ٱبادی که در حسینیه ارشاد بود، می‌خواهند که ترتیب ملاقات ایشان و دکتر شریعتی را بدهد. من آن موقع آمریکا بودم و خبر این ملاقات را بعدها شنیدم. نمی‌دانم در خانه آقای علی‌آبادی یا آقای توکلی همدیگر را می‌بینند و پدر شرح مفصلی از زندان خود و مخصوصاً اوضاع سال54 و تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین و فتوای معروف علما را با تحلیل دقیقی به دکتر شریعتی ارائه می‌دهند. دکتر می‌گوید: چیزهایی را که ما در دانشگاه سوربن یاد گرفتیم، حاج مهدی در زندان و آشپزخانه آنجا یاد گرفته است! به نظر من فرقان از افکار دکتر شریعتی استفاده ابزاری کرد و افکار و رفتار آنها ربطی به دکتر ندارد.

- به نظر شما علت این سوء برداشت چیست؟
بی‌سوادی، جوانی و بی‌تجربگی. همه افرادی که که ما در قامت عضو یا سمپات از آنها دیدیم، نهایتاً 18 تا25 سال بیشتر نداشتند. شخصی که حاج آقا را زد،22 سال داشت و وزنش شاید، 35 کیلو بیشتر نبود! یک موجود نحیف بی‌دست و پا! البته او در دادگاه، از همه آنها هم شرمنده‌تر و پشیمان‌تر بود.

- خود شما از چه مقطعی با این گروه آشنا شدید؟ به عبارت دیگر، چه چیز موجب شد که متوجه آنها بشوید؟
آشنایی من با آنها، به بعد از دستگیریشان مربوط می‌شود. من تازه در دادگاه بود که فهمیدم خط فکری اینها چیست. چهره‌هایی را هم که ترور کردند، جالب بودند. شهید مطهری، شهید قرنی، شهید حاج طرخانی، شهید مفتح و پدر من. وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم هریک از این‌ها در جای خود، مهره های تاثیر‌گذاری بوده‌اند. یکی از گروه‌هایی که اعضای این گروه سنگ آنها را به سینه می‌زدند، فدائیان اسلام بودند! و جالب اینجاست که نمی‌دانستند حاج آقا جزو اعضای فعال این گروه بوده‌اند و وقتی فهمیدند، واقعاً ماتشان برده بود! خبر نداشتند که شهید نواب و فدائیان اسلام با فتوای مراجع اقدام می‌کردند، در حالی که اینها سر خود این کارها را می‌کردند.در پس زمینه‌های ذهنی خود، یک آشنایی اجمالی با فدائیان داشتند، اما دقیقا به فراز وفرود فعالیت‌های آنها آشنا نبودند و همین موضوع نقطه اشتباه آنان بود.

- حدس می‌زدید که ممکن است فرقانیان به سراغ شهید عراقی هم بیایند؟
پدر می‌دانستند اسمشان در لیست ترور آنها هست، ولی کلاً این جور مسائل را چندان جدی نمی‌گرفتند. بعد از ترور آقای هاشمی، گروهی از پاسدارها را برای حفاظت حاج آقا گذاشتند که البته فعالیت آنها خیلی جدی ومنظم نبود.

- بعد از اینکه به موسسه کیهان رفتند؟
نه، هنوز به کیهان نرفته بودند و در زندان قصر و گاهی هم بنیاد مستضعفان کار می‌کردند.

حاج آقا دراوایل انقلاب، سرپرستی زندان قصر را برعهده داشتند، چون در آنجا چپی‌ها اختلالاتی ایجاد کرده بودند، بعد از آن هم حاج آقا در بخش‌های دیگری فعال بودند و در زمان‌هایی هم که لازم بود با امام ملاقات داشته باشند، به قم می‌رفتتند. ما شاید پنج روز قبل از شهادت حاج آقا، نزد امام بودیم. آن عکس معروفی که سر حاج آقا نزدیک گوش امام است، مربوط به همین آخرین دیدار است.

امام می‌خواستند بروند از جایی بازدید کنند. حاج آقا گفت: شما باش تا من برگردم. ما در منزل امام ماندیم و حاج آقا و امام برای بازدید از جایی رفتند و یکی دو ساعت بعد برگشتند. غروب، ما چون ماشین نداشتیم، با تاکسی به طرف تهران آمدیم.چند روز بعد هم ترور حاج آقا اتفاق افتاد.
غرض اینکه حاج آقا کلا به این اعتقاد داشتند که اگر قرار باشد ترور بشوند، محافظ نمی‌تواند جلوی تیر را بگیرد و می‌گفتند: «بی‌خود خودتان را سپر بلای من نکنید، اگر قرار باشد تیر به من بخورد، از همه شماها عبور می‌کند و به من می‌رسد.» اوایل با ماشین خودشان می‌رفتند و حسام را هم می‌بردند. موقعی که در سال43 حاج آقا را به زندان بردند، حسام دو سال بیشتر نداشت و به همین دلیل، خیلی به حاج آقا وابسته بود و مدام دلش می‌خواست در کنار پدر باشد.

- نظر پدرتان درباره ترورهایی که صورت می‌گرفتند، چه بود؟
من فقط چند ماه آخر عمر پدرم در کنارشان بودم و می‌خواستم دوباره به آمریکا برگردم. یادم هست که شرایط اجتماعی، فوق‌العاده ملتهب بود و چپ‌ها و مجاهدین‌خلق و فرقانی‌ها و امثال این‌ها به شدت فعال بودند. یادم هست مرحوم حاج احمد‌آقا هر وقت به خانه ما می‌آمدند و با حاج آقا صحبت می‌کردند، حتی از به انحراف کشیده شدن دوستان هم نگران بودند، چه رسد به کسانی که نسبت به نظام موضع داشتند.
با این همه،حاج آقا معتقد بودند این وضعیت، امری کاملاً طبیعی است و بعد از هر انقلابی اتفاق می‌افتد. می‌گفتند: «وقتی نظامی سرنگون می‌شود و نظام دیگری جای آن را می‌گیرد، طبیعی است که طردشدگان ساکت نمی‌نشینند و از هر راهی که دستشان برسد، ضربه خواهند زد. تازه بین طرفداران نظام هم دیدگاه‌های مختلفی وجود دارند و هر یک از این‌ها می‌توانند منشا اختلاف بشوند.» یادم نمی‌آید که حاج آقا در مورد این مسائل حرف زیادی زده باشند، ولی در عمل، حواسشان حسابی جمع بود و تاحدی تمهیدات امنیتی را رعایت می‌کردند.

- از کجا متوجه می‌شدید که حواس ایشان جمع است؟
مثلاً وقتی در خیابان راه می‌رفتیم، متوجه می‌شدند که چند نفر جوان بی‌خودی در جایی جمع نشده‌اند یا فلان کسی که عبور کرد، مشکوک به نظر می‌رسید! موقع رانندگی در آئینه پشت سر را می‌پاییدند. پدر همه این احتیاط‌ها را می‌کردند و در عین حال و فارغ از همه این دقت ها، آغاز ترورها برایشان بسیار طبیعی بود و تا جایی هم که امکان داشت این امر را به دیگران هم تذکر می‌دادند. با این همه تقدیر این بود که به شهادت برسند، یعنی همان جایگاهی که همیشه آرزو می‌کردند.

- شهید عراقی در بین گروه‌های مختلف چهره محبوبی بودند و احتمال ترور شدن ایشان خیلی کم بود. تحلیل شما از انتخاب ایشان به عنوان یکی از سوژه‌های ترور چیست؟
همین طور است. پدر با گروه‌ها و افراد مختلفی ارتباط داشتند و طیف ارتباطات ایشان، بسیار گسترده بود. همیشه هم در دعواهای سیاسی، میانه را می‌گرفتند و به نظر نمی‌رسید دشمن داشته باشند. ما به عنوان خانواده ایشان تصور نمی‌کردیم که کسی به فکر ترور ایشان باشد و فکر نمی‌کردیم به خاطر مردمداری و علاقه همه به ایشان، کسی قصد جان ایشان را بکند. اما خودشان همیشه نگران بودند که نکند در بستر بیماری از دنیا بروند و شهادت نصیبشان نشود و در آخر هم به تمنای دیرین خود رسیدند.

- از روز حادثه برایمان بگویید. پدر را درآن روز چگونه دیدید؟
آن روزعصر، قرار بود برای من به خواستگاری بروند.حاج آقا ته دل به این وصلت راضی نبود، در عین حال نمی‌خواست من مکدّر بشوم. صبح که داشتند می‌رفتند به من گفتند که: به آنها خبر بده که ما ساعت4ونیم، 5 می‌رویم خانه‌شان! من رفتم و خوابیدم و حدود یکی دو ساعت بعد، مادرم آمدند و گفتند: «امیر! بلندشو. انگار اتفاقی افتاده!» ما ماشین نداشتیم و با ماشین یکی از همسایه‌ها رفتیم بیمارستان ایرانمهر.

- ماجرا از چه قرار بود؟
آقای حاج حسین مهدیان -که آن روز قرار بود همراه پدر به موسسه کیهان بروند و در آن حادثه مجروح شدند- گفتند که: حاج آقا پشت فرمان نشستند و ایشان در صندلی کناری. حسام پشت سر آقای مهدیان می‌نشیند و پاسدار هم پشت سر حاج آقا. چند موتور سوار، خیابان زمرد و کوچه منزل حاج آقا مهدیان را می‌بندند و دو نفر هم در گوشه‌ای پنهان می‌شوند. حاج‌ آقا سر کوچه می‌خواهند به دست راست بپیچند که آنها ماشین را به رگبار می‌بندند. حاج آقا در جا شهید می‌شوند، ولی حسام و حاج آقا مهدیان به بیمارستان منتقل می‌شوند. ظاهراً حسام هم وسط راه تمام کرده بود. نکته جالب این است که حاج آقای مهدیان بیشتر از حسام و حاج آقا در تیررس آنها بودند، ولی تا وقتی که اجل انسان سر نرسد اگر صد تا تیر هم به طرف آدم شلیک شود، زنده می‌ماند. یکی از کسانی که شاهد ماجرا بود، می‌گفت که: پدر از ماشین پیاده می‌شوند و همان موقع تیر به شاهرگشان می‌خورد! بعد هم آنها در منطقه اعلامیه‌ای را پخش و فرار می‌کنند.
من موقعی که به بیمارستان رسیدم، دیدم جنازه حسام را دارند در آمبولانس می‌گذارند. فهمیدم که جنازه حاج آقا را برای تشییع به طرف بازار برده‌اند. نمی‌دانستم قرار است جنازه‌ها را به بهشت‌زهرا منتقل کنند یا به قم ببرند که آقای انواری آمدند و گفتند: امام فرموده‌اند جنازه‌ها در قم دفن شوند.

- شما حضرت امام را در مراسم تشییع دیدید؟
خیر، ولی شنیدم که تشریف آورده بودند. تشییع جنازه خیلی شلوغ بود. من در ماشین آقای صباغیان بودم. غروب همراه خانواده خدمت امام رفتیم. دست پدربزرگمان شکسته بود و با همان وضعیت آمدند. مادر حاج آقا، مادرم، عمویم، نادر و من خدمت امام رفتیم و ایشان بسیار محبت کردند و فرمودند: «که حاج مهدی به تنهایی، مانندبیست نفر بود.» ساعت ده شب از خدمت امام بیرون آمدیم و ایشان به حرم حضرت معصومه(س) و سر خاک حاج آقا رفتند. هرگز سابقه نداشت که امام در مراسم تشییع کسی شرکت کنند. این نهایت لطف و محبت ایشان به پدر بود.

- برگردیم به گروه فرقان و خاطرلتی که از آنها دارید.شما قاتلین پدرتان را کی دیدید و برداشت شما از افکار و عقاید آنها چیست؟
من اکبر گودرزی را برای اولین بار، در اوین و زمان محاکماتش دیدم. غیر از یوسفی ضارب حاج آقا، من بقیه‌شان را روی اعتقاداتشان خیلی محکم و بی‌تزلزل دیدم! عجیب بود! فقط او بود که به شدت احساس پشیمانی و شرمندگی داشت و می‌گفت: ما به هیچ وجه توجیهی برای ترور حاج مهدی نداشتیم و ایشان در هیچ یک از سه مقوله زر و زور و تزویر دکتر شریعتی نمی‌گنجید! یادم هست که ضارب شهید مفتح بسیار شاد و خوشحال بود و می‌گفت: شهید هستیم و پیش خدا می‌رویم.به نظر من اینها نیاز به یک بررسی روانشناختی داشتند.

- اگر به قول خودشان، حاج مهدی عراقی در آن سه مقوله نمی‌گنجید، پس چرا ایشان را ترور کردند؟
تنها گناه پدرم نزدیکی و وابستگی به حضرت امام بود و بس. ترور حاج آقا یک دستور تشکیلاتی بود و هیچ یک از آنها شناختی از حاج آقا نداشتند.

- یوسفی چند سال داشت؟
21 یا22 سال. صدایش را هم ضبط کردند.

- از جریان دادگاه بگویید؟
ما را فقط موقعی که یوسفی را محاکمه می‌کردند، صدا می‌زدند. در مورد بقیه هم همین طور بود. مثلاً در مورد محاکمه ضارب شهید مطهری هم، همین کار را می‌کردند. یک بار هم ما را به دادگاه گودرزی، یوسفی و یکی دو نفر دیگر دعوت کردند.

- نهایتا متوجه نشدید انگیزه این‌ها از این ترورها چه بود؟
برحسب آنچه که من فهمیدم، همه‌شان تحت تاثیر تفاسیر و القائات گودرزی این کارها را کرده بودند.تحلیل ها و دیدگاه‌های شخصی آنها، خیلی کم عیار و درحد صفر بود.

- یکی از دوستان پدر شما -که از قضا هم محل هم بودید- مرحوم حاج آقا تقی حاج طرخانی بود. به عنوان مثال درنیافتید که ایشان را چرا ترور کردند؟
می‌گفتند گودرزی به سراغ ایشان رفته و در خواست پول و کمک کرده و حاج طرخانی هم گفته اگر قبل از انقلاب کمک می‌کردم به خاطر این بود که انقلاب پیروز شود، حالا که این اتفاق افتاده، کمک معنا ندارد! آنها هم این جواب را از او به دل گرفته بودند!

- به نظر شما این‌ها به چه جریاناتی وابسته بودند و از چه کسانی دستور می‌گرفتند؟
به نظر من اینها به قدری بی‌مایه و سطحی بودند که بعید می‌دانم به یک جریان سیاسی شناسنامه‌دار و اهل فکر وابسته باشند. احزاب دیگر و یا دولت‌های خارجی، هر کسی را به عنوان مزدور به کار نمی‌گیرند و طرف باید مایه‌هایی هم از خودش داشته باشد. من خیلی باور نمی‌کنم که گفته باشند: اسناد مربوط به گودرزی از لانه جاسوسی به دست آمده است! من چنین پتانسیلی را در اینها ندیدم. به نظر من گودرزی از کارهایی که کرده بود پشیمان بود، ولی دیگر راهی برای توبه و بازگشت برای خودش باقی نگذاشته بود. حرف‌های او به قدری پیش پا افتاده و سطحی بودند که واقعاً چیز زیادی یادم نمانده است.همانطور که عرض کردم روزی که حکم اعدامشان را صادر کردند، ضارب شهید مفتح خیلی شاد و شنگول بود! بقیه هم خیلی ناراحت نبودند، ولی مثل او هم خوشحال نبودند.درمجموع انسان های هیجان زده وغوغایی ای بودند وعمق ومحتوایی نداشتند.
نکته‌ای که در طول این سال‌ها من و خانواده‌ام را خیلی اذیت کرده، این است که در سال‌های اول کسانی می‌آمدند و می‌گفتند: که فرقان دست نشانده یک سری عوامل داخلی بوده که به خاطر قدرت، اینها را از سر راه برداشتند! این که بگویند اینها عده‌ای دست نشانده و عوامل خارجی ها بودند، خیلی آدم را اذیت نمی‌کند، اما تصور اینکه کسانی در داخل و به خاطر قدرت، این انسان‌های ارزشمند را از بین برده باشند، بسیار آزار دهنده است. آن هم اگر کسانی باشند که شما یک عمر به آنها اعتماد و اعتقاد داشته‌اید. اصلاً بنای ذهنی و اعتقادی انسان به هم می‌ریزد. البته زمان که گذشت، احساس کردم این حرف‌ها را برای تحریک عواطف ما می‌زنند، تا واکنشی نشان بدهیم و آنها بهره‌برداری‌ها خودشان را بکنند. واقعیت این است که تا امروز هم هنوز به من ثابت نشده که واقعاً عوامل داخلی پی این کار بودند. به هر حال انقلاب بزرگی در کشور ما روی داد و بدیهی است که منافع کشورهای بزرگ به خطر افتاد و طبیعی است که به سراغ مهره‌های اصلی بیایند و آنها را از پا درآورند تا به ریشه بزنند.
به نظرم تاریخ دائماً در حال تکرار است. بسیاری از حوادث انقلاب ما، به اوضاع صدر اسلام شباهت دارد، فقط شکل ظاهری آنها فرق می‌کند و مثلاً چهره نفاق فرق کرده است. هر زمانی شرایط خاص خود را دارد، بنابراین شما با جوان امروز، نمی‌توانید به زبان جوان سال57 حرف بزنید.با اینها باید با زبان جدیدی حرف زد، چون شرایط موجود وطبعا چهره نفاق تغییر کرده است.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.



امام فقط در تشییع پدر شرکت کرد؛ 12 شهریور 1396

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: