درآمد:
آنچه پیش روی دارید، روایت یاوری مخلص و سراز پانشناخته در میان خیل حواریون و انصار رهبر کبیر انقلاب است که درطی 25 سال، هرگز از همگامی با پیر مراد خویش دست برنداشت. حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان در گفتگوی پیش رو دربارهی واپسین روزهای حیات حضرت امام خمینی(قده) سخن گفته است.
حضرتعالی سالیان سال از نزدیک با حضرت امام خمینی همراه و محشور بودهاید و در زمره کسانی هستید که در روزهای پایانی حیات شریف ایشان نیز آن بزرگ را درک کرد هاید. از آن روزها و لحظات برایمان بفرمایید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده هر چند بیش از بیستوپنج سال از عمرم را در کنار وجود شریف حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) سپری کردم، ولی از آن دریای بیکران فضیلت و علم، تنها به اندازه ظرفیت وجودی خود بهره گرفتم و آنچه که نصیبم شد، نَمی بود از یَمی! وجود امام همچون کوه سر به فلک کشیدهای بود که پاهای ناتوان من امکان دستیابی به قلهی رفیع معنویت و عبودیت ایشان را نداشت. عظمت شخصیت امام حتی برای شاگردان نزدیک ایشان نیز قابل درک نبود و کسی هم چنین ادعایی ندارد. هر کسی به نسبت ظرفیت و درک خود از آن دریای حکمت توشه برگرفته و من نیز از این قاعده مستثنی نبودم...
آیا حضرت امام از بیماری خود مطلع بودند؟
در روزهای آخر، قبل از بستری شدن حضرت امام در بیمارستان، ما طبق معمول ساعت 8 صبح خدمت ایشان مشرف میشدیم و با نظارت ایشان، قبضهای دریافت وجوهات را مهر میکردیم و ایشان هم به سوالاتی که مطرح شده بودند، پاسخ میدادند. بعد هم گزارشاتی را که ما تهیه کرده بودیم مطالعه میکردند. فقط روزهای اول و دوم خرداد -که روز سهشنبه پس از آن تحت عمل جراحی قرار گرفتند- مثل روزهای قبل نتوانستند به سوالات پاسخ کامل بدهند و با حداقل کلمات پاسخ می دادند. مطالعه هم نکردند و فقط با چهرهای آرام، به فکر فرو رفتند. به نظر نمیرسید که اطلاع خاصی از بیماری خود داشته باشند و تا جایی که من میدانم، به ایشان گفته نشده بود که چه بیماریای دارند. همه چیز عادی به نظر میرسید. روز دوم خرداد پزشک آمد که مثل روز قبل، امام را آندوسکوپی کند. امام تصور میکردند خونریزی معدهشان به خاطر مصرف بعضی از قرصهاست و فرمودند که اگر دلیل خونریزی معده این است، مدتی قرصها را نمیخورند، بلکه ناراحتی رفع شود. امام پیش از این، بیماریهای سختی را از سر گذرانده بودند و لذا دلیل خاصی برای نگرانی وجود نداشت. به نظر بنده ایشان حتی اگر از بیماری سرطان خود هم خبر داشتند، باز ذرهای در آرامش ایشان تاثیر نداشت. یادم هست که در آن روزها، امام کمتر از همیشه حرف میزدند و دائماً به فکر فرو میرفتند.
چگونه از عمل جراحی حضرت امام با خبر شدید؟ روز عمل حراجی چگونه روزی بود و چه حال و هوایی بر بیمارستان حکمفرما بود؟
من صبح روز سهشنبه3 خرداد68، با اینکه تقریباً خبر داشتم که قرار است امام را عمل کنند، اما با ناباوری با قضیه روبرو شدم . مثل همیشه قبضها و کارها را آماده کردم و راس ساعت به سوی خانه امام به راه افتادم، اما با در بسته روبرو شدم و ناگهان اضطراب عجیبی وجودم را فراگرفت و زانوهایم لرزیدند. با عجله به طرف درمانگاه دویدم و دیدم امام را بیهوش کرده و به اتاق عمل بردهاند. لحظات روی سینهام مثل کوه سنگینی میکردند و اشک مجالم نمیداد. کاری جز دعا از دستم برنمیآمد. به تدریج روسای سهقوه یعنی حضرت آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی آمدند. همچنین اعضای دفتر امام، حاجاحمدآقا و یکی از دختران حضرت امام هم حضور داشتند. همگی به شدت نگران بودیم. آن ساعات و لحظات بر من مثل یک عمر گذشت.
بالاخره عمل جراحی تمام شد و امام را از اتاق عمل به اتاق خودشان بردند. وقتی چهره آرام امام را دیدم، قلبم آرام گرفت. تنها کاری که توانستم بکنم، این بود که دست پزشک امام را بوسیدم. اما این آرامش چندان دوامی نیاورد و گزارشهای نگران کنندهی پزشکان، وخامت وضع جسمی امام را نشان میداد. کسانی که در درمانگاه بودند، جز دعا و راز و نیاز و گریه کاری از دستشان برنمیآمد. خواست خدا بود که امام چند شبانه روز دیگر هم در دنیای خاکی بمانند تا دوربینمخفی، از آخرین لحظات عمر شریف آن عارف کامل تصویربرداری کند و برای تاریخ به یادگار بگذارد. اما آن تصاویر کجا میتوانند هشتاد سال ریاضت و جهاد و سیروسلوک الیالله را نشان بدهند؟
امام هر چه به لحظات پایانی عمر نزدیکتر میشوند، وجودشان از توجه به خدا لبریزتر و آثار و نمودارهای حکمت و معرفت الهی ایشان، آشکارتر و چهرهشان نورانیتر میشد. گویی هر چه جسم ایشان رو به کاستی و ضعف مینهاد، روح ایشان تکامل بیشتری میرفت و آن وجود گرامی که یک عمر جز برای خدا ننالیده بود، اینک در وصل به معبود و لقای او، جسم را که برایش جز مرکب رهواری نبود، فرومینهاد تا مرغ جانش به سوی معشوق پر بکشد. من که عمری دیده به جمال جمیلش روشن کرده بودم، اینک چگونه میتوانستم چشم از او بردارم؟
آخرین بار کِی با حضرت امام ملاقات کردید؟
روز 12 خرداد، آرام وارد اتاق ایشان شدم تا یک بار دیگر چهره نورانی ایشان را ببینم. کسی که کنار تخت ایستاده بود، از سر ادب و محبت به عرض امام رساند که: آقای رحیمیان هستند. جلوتر رفتم. امام چشم باز کردند. سلام دادم و جواب دادند. با صدای لرزان دعایشان کردم و ایشان با محبت همیشگی فرمودند:« انشاءالله موفق باشید.» و بعد چشمهایشان را بستند. در حالی که اشک مجالم نمیداد، از اتاق بیرون آمدم.
از روز رحلت حضرت امام برایمان بگویید؟
در روز شنبه 13 خرداد تعداد مراجعات به دفتر خیلی زیاد بود. ما باید کارها و قبضها را برای روز یکشنبه آماده میکردیم. قبضهایی که هرگز امضا نشدند و کارهایی که انجام نشده باقی ماندند. بعدازظهر بود که خبر دادند به منزل امام بروم. میگفتند که سران سهقوه جلسه شورای بازنگری قانوناساسی را نیمه کاره رها کرده و به بیت امام رفتهاند. اعضای دفتر همگی نگران بودند. حدس میزدیم اتفاق ناگواری افتاده است. ساعت چهار بعدازظهر، با عجله خود را به درمانگاه رساندم و دیدم همه با رنگهای پریده و چشمهای گریان در محوطه درمانگاه نشستهاند. زانوهایم میلرزیدند و قلبم به شدت میزد. جرئت نداشتم از کسی چیزی بپرسم. در جایی نشستم و سعی کردم بر خود تسلط پیدا کنم. چه لحظات سنگین و دشواری بودند. حضرت امام به اغما فرورفته بودند و پزشکان سعی میکردند با دستگاههای مختلف، ایشان را به حیات بازگردانند. فضا غمبار و سنگین بود.نزدیک غروب بود که پزشکان خبر دادند که دیگر چند ساعتی بیشتر از عمر شریف امام باقی نمانده است. همه در حالی که به خاطر بعضی از مسائل ناچار به حفظ سکوت بودند، اما تا و توان را از دست داده بودند. سکوت تلخ و خفهکنندهای سیاهی شب و اندوه عمیق ما را تلختر و سنگینتر میکرد. همه فقط دعا میکردند که امام پلک بزنند یا حرکتی بکنند که نشانه بازگشت حیات به پیکر نازنین ایشان باشد.
لحظات سنگین و تلخ میگذشتند تا سرانجام در ساعت 22:30 قلب امام برای همیشه از حرکت ایستاد. برای دقایقی صدای ضجه و شیون فضای درمانگاه را پر کرد، اما با توصیه قاطعانه یکی از حاضران، همگی دعوت به سکوت شدند تا نحوه اعلام خبر بررسی شود و قبل از تصمیمگیری در این مورد کسی باخبر نشود. پاسی از نیمه شب گذشته بود که پیکر مطهر امام برای غسل و کفن به حیاط خانه ایشان منتقل شد. نزدیک اذان صبح بود که مراسم انجام شد و پیکر را به سرداب خانهای در نزدیکی بیت امام انتقال دادند تا درباره شیوه خبر رسانی و مراسم تشییع تصمیمگیری و برنامهریزی شود.
شب بعد پیکر مطهر را به مصلای تهران انتقال دادند تا مردم عزادار بتوانند برای آخرین بار با پیکر رهبر و زعیم خود وداع کنند.درشب 14 خرداد وپس غسل وکفن، نزدیک نیمهشب برای آخرین وداع به زیارت پیکر مقدس امام رفتم. پاهایش را بوسیدم و بر دیده نهادم و چهره زیبایش را چند بار بوسیدم و از او عذر تقصیر خواستم و درخواست کردم درباره من دعا کند. تلخترین و جانکاهترین لحظات عمر من بود. کسی را از دست داده بودم که در زندگی من یگانه بود و یگانه خواهد ماند.